کیت
حدود یک سال از فارغالتحصیلیم میگذره و الان تو یه بیمارستان با پی تانو کار میکنم. من و مارک وقتای استراحتمون باهم صحبت میکردیم اگه هم شد حتی باهم ناهار میخوریم، بعد کارهم که باهمیم . داشتیم آماده میشدیم تا بریم سرکار.
کیت:مارک من آمادهام.
بعد اینکه این رو گفتم رفتیم سوار ماشین شدیم. وقتی رسیدیم باهاش خداحافظی کردم که برم ولی مارک دستم رو گرفت و نذاشت.
مارک:پی کیت من امروز یکم دیرتر میام خونه سرکار سرم شلوغه.
کیت:باشه پس من خودم میام
خواستم برم که دستش دور دستم محکمتر شد
کیت:چیشده؟
مارک:چیزی رو فراموش نکردی؟
لبخند زدم و صورتم رو بردم نزدیک صورتش و بوسیدمش
کیت:خداحافظ
مارک:خداحافظ پی کیت
(ظهر)
وقت استراحتم بود به مارک زنگ زدم
کیت:الو مارک
مارک:سلام پی کیت
کیت:چیکار میکنی؟
مارک:ببخشید پی ولی سرم شلوغه نمیتونم صحبت کنم
کیت:اوه باشه
بعد قطع کرد.این روزا سرش خیلی شلوغ بود ولی مشکوک هم بود نه تنهااون بلکه اکثر افراد اطرافم انگاری دارن یه چیزی رو مخفی میکنن
تانو:هی کیت
کیت:اوه پی تانو
تانو:چیزی شده؟
کیت:راستش مارک این روزا خیلی مشکوکه نه تنها اون بلکه هم اطرافیام. انگار دارن یه چیزی رو ازم مخفی میکنن
تانو:به نظرت دارن چیکار میکنن؟
کیت:خب راستش به نظرم ممکنه راجب اون سوپرایزی که مارک چند وقت پیش راجبش باهام حرف زد باشه...تو چیزی راجبش نمیدونی؟
تانو:من از کجا بدونم؟
کیت:خب دوست پسر وایوئی
تانو:نه چیزی بهم نگفت.اوه وایو زنگ میزنه برم جواب بدم
کیت:باشه
مارک
توی دانشگاه داشتیم تزئینات رو آماده میکردیم که وایو سریع اومد پیشم
مارک:چیشده؟
وایو:پی تانو بهم گفت پی کیت به همه چیز شک کرده
مارک:منظورت چیه؟
وایو:اون گفته که رفتار هممون مشکوکه و ممکنه راجب سوپرایزی که چندوقت پیش باهاش صحبت کردی باشه
بعد این حرفش فای و سندی که نزدیکمون بودن اومدن پیشم
فای:پی مارک الان میخوای چیکار کنی؟
مارک:به هرحال قرار بود امروز انجامش بدیم پس مشکلی نیست... فای تو و سندی برید کیت رو بیارید اون لباسی که بهت دادم رو هم بهش بده
بعد کلید رو دادم به سندی و اونا رفتن
وایو:کارا تا امشب تمومه یعنی؟
مارک:آره
وایو:راستی گرفتیش؟
مارک:آره تو جیبمه
وایو:نشونم بده ببینم
از تو جیبم درش اوردم و نشونش دادم
وایو:خیلی قشنگن
مارک:به نظرت پی کیت خوشش میاد؟
وایو:معلومه که آره. حالا برو آماده شو
مارک:باشه.راستی عکس و فیلمم ردیفن دیگه؟؟؟
وایو:آره نگران نباش
کیت
تا رسیدم خونه رفتم حمام وقتی از حمام اومدم خودم رو پرت کردم روی مبل. به ساعت نگاه کردم ساعت یازده بود مارک باید کارش تموم میشد و اینجا میبود.
صدای قفل در رو شنیدم که دیدم فای و سندی اومدن، دست سندی یه دست لباس بود
کیت:فای، سندی شما اینجا چیکار میکنید؟چطور در رو باز کردین؟
فای:پی مارک مارو فرستاد
کیت:چی؟چرا؟خودش کجاست؟
فای:مارو فرستاد که برسونیمت یه جایی خودشم اونجاست
کیت:کجا؟
فای:رازه
کیت:پس چارهای نیست من برم لباسم رو عوض کنم بیام
تا خواستم برم فای صدام کرد
فای:پی مارک این لباسا رو داد تا بپوشی
بعد اینکه این رو گفت لباس رو از سندی گرفت و داد بهم
کیت:پس برم بپوشمشون
لباسا رو ازشون گرفتم و پوشیدمشون بعدم راه افتادیم
فای:رسیدیم
کیت:چرا اومدیم دانشگاه؟
فای:سوپرایزه
کیت:یه لحظه...اون سوپرایزی که راجبش باهام حرف زد؟
فای:درسته،حالا بیا بریم
دنبالشون رفتم که رسیدیم به همونجایی که مارک بهم پیشنهاد دادم
اونجا تزئین شده بود و عکسامون تن ریسههایی که اونجا آویزون بودن وصل بود
داشتم اطراف رو نگاه میکردم که متوجه شدم سندی و فای نیستن
کیت:سندی،فای!!!
یکدفعه دوتا دست چشمام رو پشوند.از اونجایی که میتونستم حدس بزنم کیه ناخودآگاه لبخند زدم
کیت:مارک میدونم تویی
دستاش رو برداشت و وقتی بهش نگاه کردم دیدم داره لبخند میزنه لباسش اون لباسی که صبح تنش بود نبود
کیت:اینجا چخبره؟چرا ازم خواستی بیام اینجا؟
مارک دستم رو گرفت:پی کیت...تو مهمترین فردی هستی که دارم، کسی که هیچوقت از آشنایی باهاش پشیمون نمیشم، کسی که تا ابد عاشقش میمونم دوست دارم باهاش زندگی کنم
بعدم از جیبش یه جعبه آبی در اورد و جلوم زانو زد منم شکه و با بغض بهش خیره شدم:مارک....
مارک:پی کیت...تا آخر عمرمون به عنوان همسرم دستم رو میگیری؟باهام ازدواج میکنی؟
یکم بهش خیره شدم بعدم لبخند زدم:آره معلومه که تا آخر باهات میمونم
و بعدش بغلش کردم وقتی جدا شدیم دستم رو بردم جلو اونم یکی از حلقه ها رو از داخلش در اورد و توی انگشت حلقم گذاشت و بعدم اون دستش رو اورد جلو منم حلقه دوم رو از توی جعبه برداشتم و توی انگشت حلقش کردم
مارک:عاشقتم پی کیت
کیت:منم عاشقتم عزیزم
لبخندش پررنگتر شد و دستش رو دور کمرم گذاشت و منو به خودش نزدیکتر کرد و کمکم فاصلهی بین صورتامون رو بست و هم رو بوسیدیم که با صدای دست به خودمون اومدیم و سریع ازش جدا شدم که دیدم وایو و بقیه اونجان
وایو:تبریک میگم
کیت:ممنون
و بعدش تک تک اومدن و نامزدیمون رو بهمون تبریک گفتن
The End..................................................................................
امیدوارم از وانشاتم خوشتون اومده باشه و اینکه پارت دوم داره که پارت عروسیه دوستتون دارم😘❤️
YOU ARE READING
Will you marry me?
Short Storyخب داستان ادامه جن وای از نظر خودمه امیدوارم خوشتون بیاد:)♡