آخرین چیزی که دین یادش میومد لحظه ای بود که به همراه سم به شکار گله ومپایر ( خون اشام ) رفته بود..
هردو بعد از نجات کودکان دزدیده شده توسط ومپایر ها که قرار بود به عنوان غذا برای گله ومپایر پرورش پیدا کنند توسط چهار ومپایر محاصره شدند.
سم دختر کوچیکی که در بغلش میلرزید به بیرون از انباری مزرعه فراری داد . وقتی مطمعن شد دختره فرار کرده و خطری تهدیدش نمیکنه سمت دین رفت و کنارش ایستاد.
دین انگشت هاش رو دور چاقوی بلند شکاریش که مخصوص بریدن سر ومپایر ها بود فشرد و نیشخندی بهشون تحویل داد.
حس می کرد این آخرین شکاری که قراره با سمی انجام بده ، با اینکه نمیدونست این حس مزخرفش از کجا یهو سرو کلش پیدا شد ولی باید سعی میکرد حتی اگه قراره بمیره هرجور شده از برادرش محافظت کنه .. کاری که همیشه انجام میداد.
سم زودتر از دین سراغ ومپایر ها رفت و با اونها گلاویز شد و رسماً نبرد بین انسان و ومپایر رو آغاز کرد.
سم سر ومپایری که روبرویش قرار داشت برید و سمت ومپایری که از پشت سر داشت بهش نزدیک میشد برگشت.
مشت محکمی به صورت ومپایر مقابلش کوبید و بلافاصله با چاقوش سرش رو از تن جدا کرد .
دین از شانس خوبش گیر یک ومپایر هیکلی افتاده بود و از این شانسی که داشت آه کشید: انگاری جدیدا ومپایر ها دوپین میکنن.
سم با دیدن دین که توسط ومپایر قوی هیکل گیر افتاده بود قدمی سمتش برداشت که یکی از ومپایر ها که با ضربه های سم روی زمین افتاده بود سمتش حمله کرد . سم باید هرچه زودتر از دست ومپایر خلاص میشد و به کمک دین میرفت.
میگن تقدیر رو نمیشه از نو نوشت و هرچیزی که تقدیر بخواد همون اتفاق رخ میده . همینطور که تقدیر سرنوشت دین رو انتخاب کرده بود.
همه چیز خیلی سریع رخ داد . ومپایر دین رو با شدت به پاره آهنی که به دیوار وصل شده بود کوبید و لبخند زنان فاصله گرفت . دین با حس رد شدن اهن از پوسته بدنش و ستون فقرات نفس در سینش حبس شد و حجوم مزه آهنین خون رو تویه دهنش حس کرد.
دهنش در تلاش برای گفتن کلمه ای باز و بسته شد ولی انگاری ناتوان تر از اونی بود که بتونه حرف بزنه.
در اون لحظه زمان برای دین کند و فضا گنگ شده بود .. اینگاری اینبار قرار بود واقعا بمیره؟! . تویه دلش به حرفش نیشخند زد . اون زیادی خوش خیال بود .
اینبار دیگه نه خبری از کستیل بود که اون رو با لمس دستش شفا بده و نه سم میتونست اهریمنی احظار کنه و باهاش معامله ای راه بندازه...
YOU ARE READING
Memories Supernatural
Fanfictionتصور همه از بهشت به جای زیبا و اروم بدون ذره ای خون خونریزی و خشمه ولی کی فکرش میکرد اونجا هم روزی ممکنه توسط شخص قدرتمندی از هم بپاشه و تبدیل بشه به جهنمی از شیاطین و خونی که جای جای بهشت رو رنگی میکنه.. حالا دین باید به کمک کستیل برای...