The First Snow

45 7 2
                                    

سه دست کت شوار که هرکدام درون روکش مشکی رنگی بودند به همراه کیفش بر روی دست راستش قرار داشت و با دست چپش باکس مربوط به کروات ها گرفته بود.
موبایلش را به کمک کتفش کنار گوشش نگه داشت و تمام سعیش را کرد که خونسرد باشد ولی توضیح دادن به فردی که در مقابل فهمیدن مقاومت می کرد اصلا کار آسانی نبود.
نفس کلافه ای کشید و تلاش کرد تا صدایش آرام به نظر برسد : مدیر کیم... تبلیغات نوشابه مال پارسال بود, چرا امسال باید تکرارش کنیم وقتی تبلیغات بهتر با درامد بیشتر داریم؟ قرارداد تبلیغ شامپو رو فرستادم و به نظر خیلی مناسبه.
چطور یک فرد 44 ساله جملات او را متوجه نمی شد و باز هم با لجاجت برحرف خودش پافشاری می کرد ؟
با آرنج دست راستش در را باز کرد و وارد اتاق شد .
عکاس به همراه دستیارانش در حال آماده کردن دکور بودند , احتمالا دانشجوهای سال اول عکاسی که برای کسب تجربه ی بیشتر اینجا بودند.
کفش هایش را درآورد جلو رفت و همزمان به چرت و پرت های مدیر کیم گوش می داد و با "اهم" و "اها" تظاهر به تایید می کرد درصورتی که موافق یک کلمه از حرف هایش هم نبود و می دانست درآینده باز باید در مورد تبلیغات با او صحبت کند.
یکی از دو دختر که لاغر اندام با موهای شرابی بود سمت او آمد و لباس ها و باکس را از او گرفت و باری را از دوشش برداشت؛
برای استراحت, گردنش را صاف کرد که ناگهان موبایلش افتاد, چشمانش را بست و چند ثانیه بعد باز کرد و به صفحه ی خاموش موبایلش نگاه کرد.
نفس عمیقی کشید و با خودش گفت "فردا میگه از عمد گوشی رو روم قطع کرد"
سمت موبایل خم شد و آن را برداشت.
عکاس که مردی با پوست شکلاتی و 29 ساله بود سمت او آمد و درحالی که دوربین خود را تنظیم می کرد با لحنی که تظاهر می کرد دلخور است گفت : بازم که دیر کرده .
جی آه نگاهی به ساعتش کرد و گفت : تا چند دقیقه ی دیگه می رسه .
دوربین را بروی میز کوچک کنارش گذاشت وبه آن تکیه داد : اگه نیومد چی؟ اون وقت میتونی به یه قهوه دعوتم کنی .
لبخند امیدوارکننده ای زد که سرشار از اعتماد به نفس بود .
جی آه با صورتی کاملا خنثی نگاهی به او کرد و چشمانش را برای چند ثانیه بالا برد: جونسو... من قهوه نمی خورم و از همه مهم تر هیچ وقت کاری نمی کنم که از وقت با ارزشت گرفته شه ...
مکثی کرد و باانگشت اشاره به لپ تاپش که تعداد زیادی عکس در صفحه اش بود اشاره کرد و ادامه داد : ببین چقدر کار رو سرت ریخته! چرا باید با دعوت کردنت وقتت رو بگیرم؟
جونسو آهی کشید: همیشه یه طومار جواب تو آستینت داری .
مجددا دوربین را برداشت : یه نا چند سالی هست استایلیست و گریمور افراد معروفیه و تجربه ی زیادی داره می تونی از اون کمک بخوای چیزی نمونده قوزکمر دربیاری .
بلافاصله جی آه صاف ایستاد و شانه هایش را عقب داد.
موبایلش را روشن کرد و درحالی که منتظر بود کاملا روشن شود گفت : می دونی که خوشش نمیاد کسی به صورتش دست بزنه .
جونسو پوزخندی زد و باصدایی که رگه های حسادت در آن موج می زد : ولی تو دست می زنی
وارد مخاطبین شد و شماره ی چانیول را گرفت .
نگاه خالی از احساسش را حوالی جونسو کرد : من مدیربرنامه و استایلیستشم. فکر کنم طبیعی باشه که به من اجازه بده .
با بوق ششم صدای چانیول در گوشش پیچید : جلوی درم .
تلفن را قطع کرد و رو به جونسو با لبخندی که بی شباهت به لبخند چشایر نبود گفت: طوری عکس بگیر که انگار آخرین عکاسیته .
گوشه ی لب جونسو بالا رفت : خیلی مهربونی ممنونم .
با باز شدن در و ظاهر شدن قامت چانیول جی آه سمت صندلی مربوط به گریم رفت تا وسایل موردنیازش را دردسترسش بگذارد.
+++++++++++
پد مربوط به کرم گریم را برداشت و به آرامی برصورت بی نقصش زد : هر دو سری عکس برداری رو امروز انجام می دیم خسته کننده میشه ولی فردا و پس فردا کاملا وقتت آزاده .
چشمانش را کاملا بسته بود و حرفی نمی زد ولی گوشه ی لبش تکانی خورد .
جی آه ادامه داد : پرواز پدر و مادرتون به خاطر آب و هوا عقب افتاده و فعلا معلوم نیست کی بتونن بیان .
چانیول باز هم سکوت کرد, مشخص بود ته دلش خالی شده است .
نزدیک چهار ماه بود خانواده اش را ندیده بود و حالا هم برای تولدش نمی توانست آنها را ببیند .
از این که با بهانه ی تولدش هم نمی توانست آن ها را ببیند غمگین بود .
با برداشته شدن دست جی آه از صورتش چشمانش را باز کرد .
جی آه : مدیر کیم اصرار داره امسال هم تبلیغات نوشابه رو انجام بدی ولی به نظر من ایده ی جالبی نیست .
چانیول نگاهی به خود در آینه مقابلش کرد و با صدای بم و آرومی گفت : جونگ مین چی ؟
جی آه که با این سوال رشته کلام را از دست داد : بله ؟ آه ... ایشون هنوز ججو هستن.
حتی برادرش را نمی توانست ببیند, از این بهتر نمی شد.
این بار به جی آه که از بی خوابی زیرچشمانش تیره شده بود نگاه کرد : هفته ی قبل گفتی برای فردا مرخصی می خوای. درسته ؟
جی آه که خود را با جمع کردن وسایل مشغول کرده بود بله ای گفت.
چانیول بلند شد و سمت اولین کت شلواری که باید می پوشید رفت و دستی به آن کشید .
جی آه کنارش ایستاد و از جعبه, کراوات با رنگ مناسب را خارج کرد: جونسو می دونه امروز مسابقه داشتی و خسته ای, سعی می کنه زود تمومش کنه .
چانیول تنها سری تکان داد و همراه کت شلوار سمت اتاقی که می تونست لباس هاش را عوض کند رفت.
++++++++++++++++++
خود را برروی تخت انداخت, برای فردا ساعت 6 صبح چند زنگ هشدار گذاشت تا مطمئن شود فردا به موقع بیدار می شود
موبایل را روی حالت هواپیما و بعد روی پاتختی گذاشت و از پنجره به آسمان شب خیره شد؛ چهره ی پکر و گرفته ی چانیول را به خاطر آورد که تلاش می کرد چگونه با سکوت غم و احتمالا خشمش را خفه کند .
لبخندی زد و در دل باخود گفت : پارک چانیول! فکر می کنی هیچکسی به تولدت اهمیتی نمیده درصورتی که همه دارن تلاششون رو برای خوشحالی و سوپرایزت می کنن .
دست راستش را زیر سرش گذاشت و پنج سال پیش را به خاطر آورد.
به محض شروع شدن کلاس هایش در دانشگاه دنبال کار بود و پیشنهاد دوستش را پذیرفت تا مدیربرنامه و استایلیست برادربزرگ ترش باشد.
این طوری به دنیای لباس ها, اکسسوری و آدم های معروف نزدیک بود و امیدوار بود بتواند به شغلش درآینده که طراحی لباس بود کمک کند.
و از طرفی چانیول فردی بود که تازه وارد تیم باشگاهی شده بود و باید در مسابقات مهمی شرکت می کرد و از طرفی به خاطر چهره ی جذابی که داشت مورد توجه شرکت های مدلینگ و تبلیغاتی بود .
از اول هم می دانست باوجود درس هایش کار راحتی پیش رو ندارد ولی او از کارش راضی بود .
پنج سال قبل روز تولدش با او قرارداد پنج ساله نوشت و فردا در روز تولدش قراردادش تمام می شد .
به کمک چانیول توانسته بود درسش را با موفقیت تمام کند و تجربه های زیادی به دست آورد .
حالا می توانست به عنوان طراح لباس و استایلیست در کمپانی kl   کار کند .
به روی کمر خوابید, چشمانش را بست و عروسک خرسی که دو سال قبل از چانیول هدیه گرفته بود را در آغوش کشید.
عروسک دوست ندارد ولی اتفاقی از همان ابتدا قرار شد برای همدیگر هدیه های تولدی بگیرند که دیگری دوست ندارد.
کار عجیبی که باعث نتایج مثبتی شد.
عروسک دوست ندارد ولی هر شب با بغل کردن شی نرم به آرامش روان و خواب بهترش کمک می کرد.
عروسک را مجدد فشرد و به فردا فکر کرد که قراردادش تمام می شد ولی باید تا آخرهفته در کنار چانیول می ماند تا کارهای مربوط به این تبلیغات را تمام کند .
پنج سال زمان کمی نبود و به این آسانی نمی تواست با او خداحافظی کند, البته که باز هم همدیگر را می دیدند ولی نه هر روز و از طرفی نمی توانست بیخیال احساساتش نسبت به او شود .
او یک ورزشکار و مدل محبوب است ولی جی آه در حال حاضر تنها یک طراح لباس و استایلیست تازه کار.
بودنشان کنار هم در این شرایط عجیب بود.
البته اگر چانیول به او احساسی داشت و آن ها می توانستند کنارهم بمانند و رابطه ای جز کاری داشته باشند .
البته اگر می توانست چند اعتراف چانیول را که بالحن شوخی در مکالمات روزمره شان می گفت را نادیده بگیرد.
"ما دوتامون فیلم ترسناک دوست داریم. اگه باهم قرار بذاریم برای انتخاب فیلم به مشکلی نمی خوریم"
"تو‌ من رو یاد افسانه ی آغوش ماه می ندازی، درموردش شنیدی؟ وقتی که فردی از معشوقش دور باشه و نتونن مستقیم همدیگه رو بغل کنن می تونن همزمان به ماه نگاه کنن طوری که زیر نور مهتاب باشن و ماه مستقیما بالای سرشون باشه میشه آغوش ماه.
از این که کنارم می شینی و مثل من به ماه خیره میشی و چیزی نمی پرسی ممنونم. تو واقعا تایپ موردعلاقه منی"
"تو تنها آدمی هستی که لازانیای منو دوست داره. وقتی ازدواج کنیم درست کردن لازانیا و اسپاگتی با من"
همیشه از این حرف ها می زد و بعد بلند بلند می خندید و این نمی توانست احساسات واقعی او باشد .
ضربه ای آرام برپیشانیش زد: فردا کلی کار داری کیم جی آه, از فکر کردن دست بردار .
++++++++++++++++++++
وسط سالن اصلی ایستاد و نگاهی به خدمتکاران کرد که در حال آماده کردن سالن برای پذیرایی از مهمان ها بودند .
دفترچه ای را از جیبش درآورد و لیستش را با کارهای انجام شده تطبیق داد و با خودکار کنار کارهای انجام شده تیکی زد .
با حس فردی پشت سرش برگشت و با جونگ مین چشم تو چشم شد, دستش را روی دهانش گذاشت تا از تولید صدایی هرچند جیغ یا فحش جلوگیری کند.
نفس عمیقی کشید تا ضربان قلبش دوباره نرمال شود و با اخم گفت : هییییی جونگمین مگه بچه ای؟؟؟
خندید : شنیدم گفتی امروز مرخصی گرفتی. آخه آدم تو روز مرخصیش انقدر کار می کنه؟ ناامیدکننده ای. باید به چانیول بگم امروز بیشتر از همیشه کار کردی و بهت اضافه حقوق بده, تو روز تولدش. می دونستی هابیت ها تو روز تولدشون به مهمون ها هدیه میدن؟
ضربان قلب جی آه که متعادل شد نگاهش را به لیست برگرداند و گفت : اولا این کارا که چیزی نیست و دوما معلومه که می دونم فقط کافیه این رو به چانیول بگی تا یادش بره باهاش نسبت خونی داری. اونم با مهمون های امشب که همه افراد مهمین.
و باتمام شدن جمله اش حالت عق زدن درآورد.
جونگمین خندید : نگو که می خوای برای تولد همین جوری بیای!
مستقیما نگاهی ناامیدکننده به سرتاپای جی آه کرد.
بافت شیری و شلوار مشکی به همراه کتی کرم رنگ برروی دستش.
جی آه با یادآوری ایده ی اصلیش گفت : برای تولد نمیام, جایی کار دارم .
جونگمین : شوخی می کنی؟ چانیول ناراحت میشه نباشی .
جی آه برای عوض کردن بحث گفت : پدر و مادرت کی می رسن ؟
جونگمین به سمت در ورودی اشاره کرد : اونجان. منتظر بودن تو بگی تا برسن .
ضربه ی آرامی به بازویش زد و برای احوال پرسی سمت پدر و مادرش رفت که زیاد طول نکشید و بالاخره بعد از ساعت ها روی مبلی نشست و مجدد دفترچه اش را چک کرد اما این بار در صفحه ای دیگر با عنوانی دیگر "مهمونی سوپرایزی من بلابلابلا".
لیست کوتاهی بود چون هنوز هم دو دل بود که کجا او را سوپرایز کند .
خانه ی چانیول ؟
ایده ی جالبی نبود.
او کل روز آن جاست و در مدت زمان کمی که در تولد خودش است هم نمی توانست کاری کند.
امروز هوا بیش از اندازه سرد بود که بخواهد در یک محیط باز این کار را کند.
این کار ....
هنوز هم دو دل بود .
نمی دانست می تواند اعتراف کند یا نه .
اگر احساساتش را بیان نمی کرد برای همیشه همچون زخم پیشانی هری پاتر همراهش می ماند .
هیچ وقت فکر نمی کرد که در اعتراف پیش قدم شوند.
غرورش چه می شد؟
اگر پس زده می شد چی؟
دوباره سوالات به ذهنش هجوم آوردند .
سوالاتی که او را از گرفتن مهمونی خصوصی و دو نفره پشیمانش می کرد.
چون می دانست دیگر دوست عادی بودن هم برایشان سخت می شد و این او را اذیت می کرد و باعث می شود همچنان در شک و تردید بماند.
و درنهایت آهی کشید, کت و دفترچه اش را روی صندلی گذاشت و برای چک کردن غذاها سمت آشپزخانه رفت .
++++++++++++++
دستگاه پرتاب توپ را روشن کرد, چوب بیسبال را برداشت و آن را چرخاند .
پاهایش را به اندازه ی عرض شانه اش باز کرد و با صدای نسبتا بلندی گفت : انتظار داشتم تو روز تولدم تو پیشم باشی .
ضربه ی محکمی به توپی که تازه به سمتش پرت شده بود زد و امتیازی کسب کرد .
دوباره چوب بیسبال را چرخاند: این چه کاریه که از تولد من مهم تره؟ منِ احمق فکر می کردم از من خوشت میاد .
ضربه ی بعدی را محکم تر از قبلی زد و با داد گفت : ناامیدم کردی جی آه ...
و این بار چوب بیسبال را محکم پرت کرد.
از قسمت باشگاه خانه اش خارج شد و اهمیتی به روشن بودن دستگاه پرتاب توپ نداد.
در یخچال را باز کرد و قمقمه ی آب را در آورد و چند قلپ آن را خورد.
نگاهش به ظرف های غذایی که برایش آورده بود کشیده شد, جی آه همیشه مراقب غذا خوردنش بود.
در یخچال را محکم بست که چشمش به نوشته ای افتاد که به در آن چسبیده بود.
" یادت نره سوپ جلبک بخوری. تو ظرف در آبی "
پوزخندی زد و سمت میز رفت.
صندلی را عقب کشید : اگه برات مهم بود امروز کنارم می موندی نه این که ول کنی بری و برام سوپ جلبک بذاری.
نگاهی به تقویم روی میز انداخت که دور تاریخ تولدش خط کشیده بود ولی نه به خاطر تولدش,
نه روزی که پا در این دنیا گذاشته بود,
به خاطر روزی که باعث شده بود او را ببیند,
کسی که به او کمک کرده بود به موفقیت الانش برسد.
چیزی که الان هست را مدیون او می دانست ولی امروز ..
آهی کشید و تقویم رومیزی را برعکس بر روی میز گذاشت.
اعصبانیتش به خاطر عدم حضورش در روز تولدش نبود,
تنها به خاطر اتمام قراردادش با او بود.
موبایلش را درآورد و نگاهی به عکس هایشان با هم انداخت.
تولد سال قبلش, قهرمانی تیمش, وقتی به عنوان بهترین بازیکن انتخاب شده بود, تولد دوسال قلبش, زمان غمیگن بودن به خاطر باخت تیمش که تلاش می کرد با درست کردن یک غذای فرانسوی کمی خوشحالش کند, وقتی هر دو سرماخورده بودن و با بینی های قرمز شده سلفی گرفته بودن, در تمام لحظات خوب و بدش جی آه کنارش بود ولی حالا باید به او اجازه می داد تا برود .
می توانست؟
توانستنش مهم نبود.
مهم نخواستنش بود, نمی خواست ترکش کند.
می خواست همچنان مثل سابق هر روز او را کنارش داشته باشد ولی نه به عنوان مدیربرنامه و استایلیست.
نگاهی به ساعتش کرد, برخلاف چند ساعت گذشته لبخندی برلبانش نشست و سمت کت و کلید ماشینش رفت.
+++++++++++++++++
با دریافت پیامی از جونگ مین تماسی با چانیول برقرار کرد.
طبق معمول بعد از چندین بوق جواب داد.
- هوم؟
جی آه : خدمتکارخونه ی پدرت تماس گرفت که بسته ی مهم پستی براتون اومده و فقط به شما تحویل میدن.
-​من کار دارم
نفس عمیقی کشید و گفت : تا ده دقیقه ی دیگه خودت رو به ویلای پدرت می رسونی و اون بسته ی مهم که مامور پست به کسی جز تو نمیتونه بده رو تحویل می گیری و اون امضای قشنگت رو پای رسید می زنی ممنونممممممم.
طوری ممنونم را کشید که می دانست چانیول نمی تواند مقاومت کند و در عوض صدای خسته اش تو گوشش پیچید : هر کار مسخره ای داری تمومش کن و نیمه شب خونه ی من باش.
جی آه با تندی گفت : کار مسخره؟؟؟ نیمه شب؟ مگه سیندرلایی چیزیم؟ یا نکنه قراره تبدیل به گرگینه شی و بعد از این همه مدت بهم بگی؟
تلفن بررویش قطع شد.
اخمی کرد و به صفحه ی موبایلش نگاه کرد.
" کار من مسخره ست ؟؟"
موبایل را بر روی تخت انداخت و جمله ی آخر چانیول را به خاطر آورد.
" نیمه شب خونه ی من باش "
چرا باید آخر شب خونه ی چانیول باشه؟
اونم شب تولدش.
اونم وقتی خودش قصد یه تولد دو نفره رو داشت؟
کم کم برنامه هایش را خراب شده می دید,
باید بیخیال تولد بیرون از خانه می شد.
حالا تنها یک گزینه داشت و آن هم تولد در خانه ی چانیول بود.
خندید : چه قدر عالی! تو خونه ی خودش بهش اعتراف می کنم و وقتی ردم کرد ازش می خوام منو برسونه.
آهی کشید : از الان خجالت آوره.
++++++++++++++++
تاکسی مقابل خانه ی چانیول ایستاد به محض پیاده شدن به آسمان ابری نگاهی انداخت. هوا به شدت سرد بود سریع کیک را از تاکسی خارج و از راننده تشکر کرد.
برخلاف لیستی که آماده کرده بود, هدیه تولد و یک کیک کوچک دونفره با خود آورده بود و قسمت پوشیدن لباس های دامن دار را به کل خط زده بود.
ترجیح می داد امشب هم خودش باشد و با نقشه ی جدید جلو برود, با شوخی به او بگوید "سوپرایز قرادادم تموم شد حالا وقتشه قرار بذاریم" و اگر جواب نداد بتواند جمعش کند و همچنان دوست بمانند.
رمز ورود خانه را زد و به ساعت که پنج دقیقه مانده به دوازده بود نگاه کرد.
با آخرین تماسش با جونگمین فهمیده بود که چانیول هنوز در مهمانی سوپرایزی خانواده و دوستانش است.
کیک را در یخچال گذاشت که متوجه ی سوپ جلبک دست نخورده شد .
آهی کشید و بلند گفت : تا زور بالا سرش نباشه همینه .
در یخچال را بست که با یادداشتی مواجه شد که یادداشت خودش نبود .
دست خط چانیول بود
"این که تو این دنیای جعلی و فریبنده تو رو پیدا کردم یعنی من خوش شانس ترینم"
چند بار جمله را خواند.
" شاید برای خودش نوشته و به هر حال اون خودش رو خیلی دوست داره
احمقی؟ خودشو پیدا کرده چیه!
اون گفت من امشب بیام اینجا و طبیعتا نباید پای شخص دیگه ای وسط باشه."
جمله ی آخر را با امیدواری به خود گفت .
دوست نداشت در شبی که قرار بود او عشقش را اعتراف کند چانیول از او کمک بخواهد که به شخص دیگری اعتراف کند, فکرش هم او را اذیت می کرد .
دوباره به کاغذ نگاهی کرد که فلشی که سمت سالن کشیده شده بود در آن خودنمایی می کرد .
سالن تاریک بود و تازه به یاد آورد که از به خاطر گذاشتن کیک در یخچال لامپ ها را روشن نکرده است .
سمت پریز رفت و با روشن کردنش چشمانش برقی زد.
کل سالن با بادکنک های رنگارنگ پر شده بود.
چطور موقع ورود متوجه ی آنها نشده بود؟
نمی توانست از لبخند زدن دست بکشد،
انگار امروز تولد او بود و حالا قرار بود سوپرایز شود
سمت میز رفت, هدیه و کیفش را روی مبل گذاشت و بعد متوجه ی عروسک خرس و توپ بیسبالی با امضای چانیول شد.
دقیقا همان عروسک خرس خودش بود ولی در ابعاد کوچک به همراه گیره ی آویز.
بر روی شکم عروسک کاغذی با نوشته ای بود .
"وقتی تو کنارمی من کاملم "
و این بار فلشی سمت در تراس.
عروسک را بر روی میز کنار توپ گذاشت و این بار سمت تراس رفت
چیزی نگذشت که با سومین نوشته مواجه شد
کاغذ دیگری که به دستگیره ی در چسبانده شده بود
"دوست داشتن تو به اندازه ی نفس کشیدن آسون بود "
وارد تراس شد و بلافاصله چانیول را دید,
قرار نبود که این موقع اینجا باشد,
درسته نیمه شب بود ولی جونگمین به او گفته بود که به این زودی ها نمی آید ولی حالا او پشت به جی آه و در تراس ایستاده بود .
تراسی که حالا متوجه ی تزیین آن با گلبرگ های رز و شمع شده بود, برایش همه چیز بیش از اندازه غیرمنتظره بود .
چانیول برگشت, لبخندی زد و برداشتن یک قدم کافی بود تا مقابل جی آه بایستد؛ مکثی کرد و کت مشکی بلند خود را درآورد و روی شانه های جی آه قرار داد .
دو دستش را دو طرف بازوانش گذاشت و گفت : نیمه شبه. دیگه مدیربرنامه و استایلیستم نیستی.
چند ضربه ی آرام به بازوی جی آه زد و گفت : اون توپ امضا شده و اون خرس برای تشکر بود.
جی آه تلاش کرد تا پوزخند نزند و چشمانش را آنقدری بالا نبرد که تنها سفیدیش معلوم باشد و چانیول را وحشت زده کند
نتیجه ی پنج سال زحمتش یک توپ امضا شده و یک خرس کوچک بود؟
چانیول خم شد و موهای جی آه را از صورتش کنار زد و گفت : برای اینکه امروز تنهام گذاشتی می بخشمت و می تونی با قبول کردن این که فردا باهام بیای سرقرار برام جبرانش کنی.
نگاهی به چشمان چانیول کرد
شوخی نمی کرد
برخلاف قبلا کاملا جدی از او می خواست که با او سر قرار برود
گوش هایش نیز مشکلی نداشت و به وضوح این درخواست را شنیده بود
منتظر ماند تا چانیول بلند بخندد و بعد بگوید دستش انداخته ولی صورتش با وجود لبخندش همچنان جدی بود.
چانیول انگار که فکرش را خوانده باشد گفت : این بار هم مثل دفعات قبل کاملا جدیم.
و آه درضمن ... بی صبرانه منتظر کیکم .
جی آه که تاحالا ساکت بود با گنگی گفت : کیک؟ از کجا می دونستی؟
چانیول حق به جانب گفت : قبل از این که با من آشنا شی دوست برادرم بودی و اونم دوستشو خوب می شناسه.
مکثی کرد و با هیجانی که سعی در سرکوبش داشت : البته اون لیستت رو دیده بود.
جی آه را در آغوشش کشید و ادامه داد : باید تمام اعترافاتم رو جدی می گرفتی تا انقدر زمان از دست نمی رفت.
قبل از این که جی آه حرفی بزند چیزی را روی دستش احساس کرد که متوجه شد یک دانه ی برف است و همان یک دانه کافی بود تا متوجه شود شب سرد با بارش برف شدید را خواهند داشت.
چانیول به آرامی جی آه را از خودش جدا کرد و با دیدن بارش برف گفت : اولین برف امساله! همه چیز دست به دست هم داده که امشب فراموش نشدنی بشه.
گونه ی جی آه را لمس کرد و این بار متفاوت به او نگاه کرد : فکرشم نکن بخوای ردم کنی
جی آه بر روی نوک پایش ایستاد ودستانش را دور گردن چانیول حلقه کرد و گفت : فکر می کردم می دونی که ازت خوشم میاد و حالا فکر می کنی می خوام ردت کنم؟
چانیول نفس راحتی کشید و دستش را روی موهای جی آه کشید که جی آه سرش را عقب کشید و در چشمان چانیول خیره شد.
چانیول : دیگه نمی تونم تحمل کنم
فشاری به کمرش وارد کرد و او را بیشتر به خودش چسباند, صورتش را سمت صورت جی آه خم کرد و به آرومی لباشو روی لباش گذاشت و بالاخره بعد از مدت ها به خواسته اش رسید.
بعد از دقایقی جی آه خودش را عقب کشید : صبر کن... الان سرما می خوری.
و به بافت نازکی که تنش بود اشاره کرد, از او جدا شد و ابتدا همه ی شمع ها را خاموش کرد, دست گل لاله را برداشت و سمت چانیول برگشت. دستش را گرفت و سمت داخل کشوند
جی آه : و قرار نیست من بیخیال قرار فردا شم حتی اگه تو برف گیر کنیم و سرما بخوری.
چانیول درحالی که می خندید در ذهن با خودش گفت "لبات کل وجودمو آتیش زده و تو از سرماخوردن میگی" ولی ترجیح داد این را به زبان نیاورد. به جایش گفت : اگه تو برف گیر کنیم؟ عزیزم ما همین حالا هم گیر کردیم. انتظار نداری تو این برف که هر لحظه شدتش بیشتر میشه برسونمت خونه؟ اونم وقتی که قرار بود برای من مهمونی سوپرایزی بگیری.
چشمکی به جی آه زد.
جی آه لبخندی زد: پس منتظر چی هستی؟ مشتاقم هدیه ی تولد امسالت رو ببینی.
چانیول آهی کشید و حالا که در سالن اصلی بود گفت : نظرت چیه این قرارمون رو عوض کنیم؟
جی آه در حالی که کیک را از یخچال خارج می کرد : تو برای من عروسک خرسی خریدی و توپ بیسبال با امضا دادی لطفا تو از عوض شدن قرارمون نگو.
به همراه دوتا چنگال سمت چانیول رفت و کنارش مقابل شومینه ی روشن نشست.
یکی از چنگال ها را مقابلش گرفت و گفت : دوسش داری؟
چانیول درحالی که تازه کاغذ کادوی کتاب مقابلش را باز کرده بود آهی کشید: تو می دونی من فانتزی دوست ندارم.
چنگال را گرفت و نگاهی به شمع روی کیک انداخت که از دست جی آه روی کیک قرار گرفت و بلافاصله روشن شد.
جی آه : معلومه می دونم. یالا سه تا آرزو کن.
چانیول چشمانش را بست و بعد از چند ثانیه شمع را فوت کرد.
جی آه سمت صورتش خم شد و گونه اش را بوسید : تولدت مبارک.
چانیول لبخندی زد و کتاب را دست جی آه داد و گفت : می خوام تو برام بخونیش.
چنگال بزرگی از کیک را ابتدا در دهان جی آه گذاشت و بعد با همان چنگال تیکه ای دیگر از کیک خورد.
جی آه صفحه ی اول کتاب را باز کرد که چانیول سریع بلند شد و گفت : صبر کن.
و سمت اتاقش رفت وچند لحظه بعد همراه پتوی نازکی برگشت, کنار جی آه نشست و پتو را روی پای هردویشان انداخت و دستش را دور جی آه حلقه کرد.
جی آه سرش را روی شانه ی چانیول گذاشت  و شروع به خواندن کرد : روزی روزگاری یک هابیت در سوراخی توی زمین زندگی می کرد. نه از آن سوراخ های کثیف و نمور که پر از دم کرم است و بوی لجن می دهد و باز نه از آن سوراخ های خشک و خالی و شنی که تویش جایی برای نشستن و چیزی برای خوردن پیدا نمی شود؛ سوراخ، از آن سوراخ های هابیتی بود، و این یعنی آسایش.

پایان

The First SnowWhere stories live. Discover now