Part:3

137 33 22
                                    


بیست و هشت سال پیش یعنی در سال ۱۹۹۴، خانم جانگ بیست ساله تصمیم می‌گیره سال تحصیلی خودش رو در دانشکدهٔ پزشکی سئول شروع، و پا در مرحلهٔ جدیدی از زندگی به عنوان یک دانشجو  بذاره؛ اما فقط یک هفته زمان برد که در یکی از روزهای سرد زمستونی کتاب‌ها و جزوات اون دختر با اقای اوه، دانشجوی سال دوم پزشکی اون دانشکده برخورد و کلیشه‌های عاشقانه‌شون راه خودش رو پیدا کنه

نتیجهٔ اون ریزش جزوه‌ها پس از دو دختر، پسری به نام سهون بود که در سال ۱۹۹۸ متولد شد و رنگ جدید و‌ تازه‌ای رو به زندگی اون زن و شوهر بخشید.
سهون در خانواده‌ای تقریبا پولدار متولد شده بود و بعد از شناخت خودش و زندگی‌ش دقیقا در ده سالگی تصمیم گرفت که راه پدر و مادرش رو دنبال کنه و پزشک بشه؛ اما فقط شش سال زمان برد تا متوجه بشه از پزشکی متنفره..

شیفت‌های طاقت‌فرسای پدر و مادرش و نبودشون در خونه در اکثر مواقع،‌ سهون رو از پزشکی متنفر کرد و همچنین باعث شد در نگاه پدر و مادر و  خواهرانش فردی قدرنشناس و بی‌لیاقت جلوه کنه.
طبق تحقیقات چند سالهٔ سهون و آمار به دست اومده، اون فهمیده بود خانوادهٔ پدری‌ش تقریبا از زمان شکل گیری چوسان و خانوادهٔ مادری‌ش می‌شه گفت سی‌سال بعد از تشکیل این سلسله، شغل پزشکی رو انتخاب و شروع کرده بودن
سهون نمی‌دونست اون قانون دست‌نویس غیرمتعارف دربارهٔ شغل‌خانوادگی‌شون و قانون قطعیت در انجامش بدون تبصرهٔ خاصی در کدوم گوری مخفی شده ولی می‌دونست اگر پیداش می‌کرد اول روش بالا می‌اوورد و بعد بدون هدر دادن وقت اضافه‌ای آتیشش می‌زد

به هر حال سهون با اعلام تنفرش از رشتهٔ پزشکی پیش خانواده‌ش، به طرز قابل‌ پیش بینی‌ای سرزنش شد و پدرش بعد از اون برای این‌که سهون از خانواده دور بمونه و بیشتر آبروشون رو از نظر خود آقای اوه در سطح جهان نبره اون رو به انگلیس فرستاد
سهون حتی بعد از گذشت یک سال از اومدنش به لندن و خوندن رشتهٔ پرستاری به اجبار پدرش، هنوز هم نتونسته بود بهش علاقه مند بشه و می‌شد گفت تقریبا سه سال زمان برد تا بتونه خودش رو با اون رشته وقف بده و حس بکنه می‌تونه باهاش کنار بیاد؛ به هر حال بعد از ورودش به محیط اون بیمارستان و آشناییش با ایوانز، تونست با اطمینان و یقین کامل بگه صد در صد از  پزشکی متنفره و حتی گاهی شب‌ها می‌تونست به این فکر کنه که بد نمی‌شد اگر کتاب‌هایی رو با عنوان "پزشک‌ پاکیزه‌ای باشیم" ، "پزشکی و بهداشت" ، "افکاری که ما را از رشتهٔ پزشکی متنفر می‌سازد" ، و‌ همچنین " ازت متنفرم ای پزشک" رو بنویسه و بعد منتشر کنه.

واسش مهم نبود اگر کسی نمی‌خوندشون، بلکه تنها فقط این مهم بود که اون می‌تونست بدون فکر و خیال و حسرت بمیره
اون حتی احتمال این هم داده بود که از کاغذ‌های کتاب‌های گران‌بهاش به عنوان دستمالی برای تمیز کردن در و پنجره و یا حتی خشک کردن میوه جات استفاده کنن ولی خب به این هم امید داشت که در حین تمیز کردن، شاید کسی اون وسط می‌تونست دو خط از اون کاغذ رو بخونه و اگر احیانا هدفی برای پزشک شدن داره در جا ازش متنفر بشه و بقیهٔ زندگیش رو بدون دردسر و با آرامش خیال سپری کنه
سهون شکی نداشت که کلمه به کلمهٔ کتاب‌هاش می‌تونستن تاثیر صد در صدی داشته باشن

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 30, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝑨 𝒔𝒕𝒓𝒆𝒆𝒕 𝒊𝒏 𝑯𝒊𝒈𝒉𝒈𝒂𝒕𝒆Where stories live. Discover now