کم کم داشت کارم تموم میشد
یه ماموریت دیگه
وقتی وارد جهنم بشی عملا یه قاتل میشی که احساسی به نام خوشحالی رو حس نمیکنه مگر اینکه...
حدو شش سال بور که درگیر این بازی کثیف شده بودم و خب شاید حقم باشه
به ساختمون ۶۶۵ رفتم و وسیله هامو گذاشتم
تو آینه به صورت رنگ پریدم نگاه کردم و نیشخندی زدم
راستی میبینید تو فیلما میگن وقتی کسی میمیره دیگه تو آینه نمیتونه خودشو ببینه؟
همش حرف چرته!
بیرون رفتم و به اون منظرهی تاریک عذاب آور نگاه کردم و شروع کردم راه رفتن
توی فکر حال خودم بودم که یهو زنگ موی آشنایی رو دیدم
همون رنگ،همون آدمی که باعث شد من الان اینجا باشم
نباید دنبالش میرفتم باید راه خودمو میکشیدم و میرفتم
ولی باز احمق شدم و شروع کردم دنبالش راه رفتن
رفت سمت کلوپ از در پشتی وارد شد
چه جای آشنایی
برای اینکه متوجه نشه از در جلویی رفتم
با صحنه ای مواجه شدم که دختر و پسرا داشتن بالا و پایین میپریدن و از هم لب میگرفتن
بعضیاشون هم تو تاریکی برای اینکه پول کرایه اتاقو ندن داشتن سکس میکردن
از اونجا رد شدم و سعی کردم کسی متوجه من نشه و وارد آشپزخونه اونجا شدم
اون پسر مو نعنایی رو دیدم و سمتش رفتم دستشو کشیدم
-یونگی...
و وقتی سمتم چرخید
اوه! اون نبود
بهم خندید و چندتا تیکه بهم انداخت و عقب عقب رفتم و خوردم به یکی و افتادم زمین
بلند شدم و اومدم برم که یکی داد زد
_تو اینجا چیکار میکنی؟!
آره،خودش بود
مین یونگی که دیگه موهاش نعنایی نبود و موهاشو سفید کرده بود
-هی...سلام خب ببین اومده بودم باهات حرف بزنم
اخم کردو دستمو گرفت
سریع راه میرفت و منو رسوند به در پشتی کلوپ و پرتم کرد بیرون
_اینجا کلوپ منه پارک جیمین! دیگه این طرفا پیدات نشه! وگرنه میدمت دست دوستام و کاری میکنم تا صبح جون نفس کشیدن هم نداشته باشی!
-خودت که بار ها این کارو کردی!
بینمون سکوت حکم فرما شد
به چشماش خیره شده بودم
لبام کمی میلرزیدن و حس گرمای قطره ی اشک روی گونه هام حرف زدن رو سخت تر میکرد
-یادت نمیاد یونگی؟ یادت نمیاد چه شبایی بدون حتی یک بوسه تا صبح کاری میکردی که التماست کنم تمومش کنی؟ کی بود هر روز باهات میومد خونه و میزاشت هر غلطی دوست داشتی باهاش بکنی
_الان دیگه اوضاع فرق کرده جیمین...
-شاید واسه تو فرق کرده باشه مین یونگی ولی برای من نکرده! باید جواب بدی چرا اون بلا رو سرم آوردی؟!
_چونکه خوشگل بودی! صورتد صاف و بی نظیر بود و بدنت حتی زیر لباسم دیونم میکرد من گی نبودم ولی به اون بدن کوفتید نیاز داشتم ولی تو چی؟ مثل احمقا عاشقم شدی و بهم میچسبیدی و حتی به عقلت نرسید که من فقط بدنتو می خوام!
-ولی تو گفتی دوسم داری!
یهو ساکت شد
به چشمام زل زد و معلوم بود نمیتونست حرف بزنه
_ولی...ولی چطوری؟وقتی میای جهنم همه ی خاطرات خوبتو یادت میره
-بعد از اینکه بهم گفتی دوست دارم، و دیدم تو کوچه داری اون پسرو میبوسی و با اشتیاق گردنشو گاز میگیری و میمکی تبدیل شد به غم انگیز ترین خاطرم
اومد جلوم وایساد و با گریه خندید
_منم بعد از اینکه اومدی اون پسرو هل دادی و اون تیغو فرو کردی تو شاه رگم تبدیل شدی به غمگین ترین دردم
چونمو گرفت و لبشو رو لبای خشکم گذاشت و مک ریزی بهشون زد
بادن بوسه آروم شدم و سرمو گذاشتم رو سینش
سرمو آروم ناز کرد و کنار گوشم زمزمه کرد
_ولی هیچ وقت نفهمیدم چطور اومدی اینجا جیمین
-فقط یادمه بعد این کارم منم کنارت افتادم و سر از اینجا در آوردم
_فکر کنم شیطان هم میدونست تو مال منی جیمینم
_______________________________________________________________
Song:My immortal