🌱 2

52 18 12
                                        

یونجون دستش رو روی میز گذاشت و بالاخره از خونه بیرون رفت

+ داری جایی می ری؟

به پدرش خیره شد و سرش رو تکون داد
+ با سوبین برو

یونجون کلاهش رو روی سرش گذاشت و از کنار پدرش رد شد. با وجود کلاه، گوش های روباهیش کمتر توی دید بودن. دم بزرگ و نارنجیش رو تا جای ممکن پنهان کرد تا متوجه نشن پسر رئیس قبلیه ست و به طرف خونه ی سوبین رفت

علامت ببر مشکی روی خونه روی یه دایره ی کوچیک فلزی زده شده بود. با دیدن مادر سوبین با احترام باهاش سلام کرد

با قدم های آهسته وارد خونه شد و در رو آروم بست
خانواده ی رئیس قبلیه، روباه بودن. روباه هایی به رنگ نارنجی یا زرد، نوع نارنجی اون ها کمتر دیده می شد و به نشونه ی این بود که اون رئیس بعدیه

خانواده ی ببر مشکی، قوی ترین خانواده بود
اون ها محافظ های اصلی رئیس و کل قبلیه بودن و قوی ترین نوع گونه شون بودن

با دیدن سوبین که دست به سینه بهش خیره شده بود، خندید و رو به روش ایستاد
+ سلام ببر

سوبین لبش رو تر کرد و گوش های تیز و مشکیش رو مرتب کرد
- یونجون خودت می دونی می تونم ضربان قلبت رو حس کنم یا بوت رو حس کنم و باز هم انتظار داری یه بار موفق شی من رو بترسونی؟

یونجون توی شونه ی دوستش زد و دستش رو کشید
+ بینی

هر وقت اینجوری صداش می کرد، یه درخواستی داشت
سوبین وارد آشپزخونه شد تا برای خودش قهوه درست کنه، ولی صدای یونجون دوباره شنیده شد
+ بینیی

سوبین پوف کلافه ای کشید و به روباه مکار رو به روش خیره شد
- چی می خوای؟

+ می خوام از محوطه خارج شم

سوبین چشم هاش رو دور داد و روی میز نشست
- امکان نداره یونجون، نمی خوام بلائی سرت بیاد یا گیر غریبه های وحشی بیوفتیم

+ اما من می خوام، ببین

یونجون رو به روش نشست و تا جای ممکن سعی کرد خودش رو مظلوم نشون بده
+ بهت قول می دم هیچی نمیشه باشه؟ در ضمن، تو خودتم می دونی یه نفره می تونی کم کمش ده تا از اونا رو بکشی

سوبین شیر رو توی لیوان کنارش برای یونجون ریخت و بهش نگاه کرد
- من نمی خوام سر زندگی تو ریسک کنم احمق، تو رئیس بعدی ای و خوب می دونی اگه بابا بفهمه سر من رو قطع میکنه

یونجون اخم کرد و ماگ سوبین رو ازش گرفت
+ خیلی ترسو شدی سوبین
- فقط نمی خوام بمیرم، شنیدم که این چند روزه اونا اون بیرون دیده شدن، چه برسه بخوام با پای خودم از این قبیله خارج شم

+ من نمی دونم ولی فردا تولدمه و کادو هم می خوام

بلند شد و بی گفتن چیزی، از کنارش گذشت و بیرون رفت. سوبین به صندلی تکیه داد و آه کوتاهی کشید. تولد یونجون بود و نمی تونست ناراحتش کنه. حرف یونجون درست بود. سوبین نسبت به ببرینه ها، قدرت خیلی بیشتری داشت و این رو همه ی قبایل می دونستن. چند باری تلاش کرده بودن اون رو بدزدن ولی نتونسته بودن

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 26, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

On Earth Where stories live. Discover now