part 3

175 23 1
                                    

مقدمه :
زمانی که انتظار هیچی رو نداری غیرمنتظره ترین اتفاقات میفتن مهم نیست تو آماده ای یا نه به هرحال این اتفاق میفته اونم به بدترین شکل ممکن..!
.......
بعد از خوش آمدگویی دربان عمارت وارد خونه شدیم در یک کلمه اون خونه معرکه بود معماریه عجیب و زیبایی داشت.
تمامیه کفپوش سالن از کاشی های سفید با رگه های طلایی و نقره ای مزیئن شده بود در وسط راه پله ای که به طبقه دوم میرفت فرشی سیاه پهن شده بود که حاشیه آن طرح گل های صدتومانی سفید قرار گرفته بود.
با راهنمایی آقای بیونگ به سمت تالار پذیرایی رفتیم  تمام سقف این قسمت از شیشه بود و ستون هایی به شکل رشته های DNA تو اون قسمت قرار داشت که گل های پیچک رونده ای دور آنها قرار گرفته بود.
محو دیدن معماری خونه بود که با حرف آقای بیون بالاخره روی مبل ها نشست.
"لطفا کمی منتظر بمونید تا دنبال آقای جئون برم ممکنه کمی طول بکشه اگه مشکلی داشتید میتونید به خدمتکارا بگید"
"بله، خیلی ممنون "
"خدمتکار ها ازتون پذیرایی میکنن! "
سرشو به معنی بله تکون داد و مرد بعد از نگاهی دیگر به او رفت.
چیزی نگذشته بود که خدمتکاری جوان برای پذیرایی از او اومد
"شب خوش، چه چیزی برای خوردن میل دارید؟ قهوه، آب، آب پرتقال؟ "
تهیونگ بعد مکث کوتاهی که منشا اش خجالت بود خیلی آروم گفت :
"آب لطفا"
دختر سری به معنای فهمیدن تکون داد و رفت کمی تعجب کرد از رفتار اون دختر چون بنظر نمی‌رسید خدمتکار همچین خونه ای مبانی رفتار با مهمان رو بلد نباشن در نهایت با به من چه ای سعی کرد زیاد دراین رابطه فکر نکنه.
چندی بعد آقای بیون به همراه مردی جوان روی ویلچر وارد سالن پذیرایی شدن.
تهیونگ به رسم ادب از سرجایش بلند شد و منتظر به آنها نگاه کرد.
آقای بیون پیش دستی کرد و گفت :
"ایشون آقای جئون رئیس من هستن نقاش تمام تابلو های توی گالری! "
تهیونگ که شوکه شدن رو میشد از چهرش خوند وفقط به اون مرد که آقای جئون معرفی شده بود نگاه کرد.
جونگ کوک که رفته رفته پوزخندی از حرص داشت جایگزین صورت بی حسش میشد با لحنی کنایه انگیز به حرف اومد
"آقای کیم؟گویا جای دیگه ای از زمین سیر میکنید! "
تهیونگ که تازه به خودش اومده بود دستپاچه دستشو برای سلام دراز کرد و گفت :
"عذرخواهی میکنم آقای جئون ف-فقط انتظار نداشتم... "
"انتظار نداشتید که چی؟ فلج باشم؟ تقریبا دیگه به این واکنش از همه ی افراد که تازه منو میبینن عادت کردم به هرحال..."
نگاهی به دست دراز شده پسر انداخت و به رسم احترام دست پسر رو گرفت اما تو اون لحظه صدها بار آرزو می‌کرد کاش هیچ وقت دست اون پسر رو نمی‌گرفت چون به محض تماس پوست هاشون باهم بمبی از رایحه یاس و بادام تلخ پخش شد و رنگ چشم هاشون تغییر کرد. و کلمه جفت تو سرشون اکو شد.
گرگ هاشون لحظاتی بهم خیره شده بودن که دوباره کنترل خودشون رو بدست آوردن و سریع دست همو ول کردن امگا جوری هول شده بود که حتی نمی‌دونست چکار کنه آلفا که سردرگمی پسر رو دیده بود نگاه بی حسی به پسر انداخت و خواست برگرده بره که پسر امگا تازه به خودش اومد
"آلفا جئون من... "
جونگ کوک به معنای سکوت دستشو بالا آورد و گفت :
"کافیه، لطفا هرچی دیدی و حس کردی فراموش کن و فکر کن هیچوقت منو ندیدی، باصدایی زمزمه وار ادامه داد البته که میلی نداری منو یادت بمونه"
"اما من... "
"هیشش، نیاز به توضیح نیست بعد از پذیرایی از همون دری که اومدی برگرد "
و بدون نگاه کردن به تهیونگ راهشو به سمت اتاقش ادامه داد. چشم های عسلیه امگا از حس ترد شدن پر از اشک شدن و رایحه لیموی تازه اش از ناراحتی به تلخی میزد.
الفاش اونو به راحتی رد کرده بود و حتی حاضر نشده بود به حرفاش گوش بده.
بیون که نظاره‌گر تمام این اتفاق بود با دلسوزی به امگایی که با رایحه تلخ شده به زمین نگاه می‌کرد نزدیک شد و با گفتن بهتره بریم پسرک رو به سمت درب خونه برد و پسرک رو سوار ماشین کرد.
درطول راه پسر هیچ حرفی نزد و فقط به یک نقطه خیره بود حتی موقع وارد کردن آدرس خونش روی جی پی اس ماشین هم حرفی نزد در واقع حرفی برای گفتن نداشت. حس بچه ای رو داشت که بهش قول بستنی توت فرنگی دادن ولی درآخر براش هیچی نگرفتن.
جلوی در خونه اش پیاده شد و بدون هیچ حرفی برای تشکر یکم خم شد و رفت و وارد خونش شد.
مثل مرده ای متحرک شده بود مستقیم رفت روی تخت خوابش مثل جنین خودش رو جمع کرد و بغضی که توی گلوش لانه بسته بود بالاخره شکست و به هق هق های معصومانه بدل شد.
حتی نمیتونست باور کنه الفاش فلج بود و نمیتونه راه بره خونه ی رویا و آرزو هاش یک شبه ویران شده بود.
الفاش اونو رد کرده بود درسته هیچ حرفی مبنا بر رد کردنش نزده بود ولی رفتارش با رد کردن هیچ فرقی نداشت.
کل شب رو بیدار بود و برای خودش و قلب کوچیکش عزاداری کرده بود و زمانی به خواب رفت که خورشید طلوع کرده بود و گرد طلایی رنگ خودش رو همه جا پخش کرده بود.
......
های
پارت جدید تقدیم نگاهتون💙
M. K

la lumière (روشنایی) Where stories live. Discover now