توی شهر چشم سفیدا همه عشقا یه طرفه بود ... هیچکس اونی که دوسش داشتو دوست نداشت . کلا همه یکیو دوست داشتن که دوسشون نداشت ... شهر چشم سفیدا یه شهر پاییزی یا شایدم زمستونیه . شهری برای نرسیدن ، ویران شدن رویاها ... شهر سرما و شاید خاک ... شهر حسرت ... شهر طرد شدن و حماقت و نا مربوطی و اندوهی از جنس مرگ ... و البته فتوکپی ! ...
جایی که حتی بارون تابستونی یه آرزوئه به دل همه ی اونایی که ندارنش ... این شهر داخلش جنگل و رود و دریا و علفزار نداره . کوه و تپه و دره نداره . اصلا هیچی نداره . فقط ساختمونه و کمی هم ماشین و معلوم نیست چرا دووم آورده ... محله به محله فرق میکنه ولی یه چیزی همه جاش مشترکه : هرکاری کنی رنگ به رخسارش نمیاد .
هیچکس نمیدونه اولین بار کی این نفرینو به جون دنیا انداخت و همه رو توش زندانی کرد . یه زندان که تموم نمیشه ... که میله و دیوار و زنجیر و قفل و کلید نداره ... و انگار که خروجیش معلوم نیست ..............................................
مرحوم مایا آنجلو ، شاعر آمریکایی ، بهترین را گفت:
'هیچ رنجی بزرگتر از حمل یک داستان ناگفته در درون شما نیست.'...........................................
× گوگول پلکسیان بزرگترین عدد کشف شده و قابل تصور تا به اکنون است و زندگی گرمایی توهم گونه از سرمای لایتنهایی مرگ . جهان ایده ای این گونه است و جز توهمی حقیقی نیست . فراموش میکنیم و فراموش میشویم و میرباییم و ربوده میشویم و چرخ میخوریم و سرگردانیم تا باشیم . بودا میگوید زاده شدن رنج است و ...
- اجازه ؟ یعنی از اینجا سردتره ؟! از آب هم سردتر !؟
× انقدر چرت و پرت نگو !
- چرت و پرت !؟
...........................................
+ هیچ دینی نداره ولی مذهبیه ... اصلا نمیفهمه چی داره میگه ... از اینجا متنفرم ... از این توده ی یونولیت ... این اسکله ی بی دریا ... از این احمقام متنفرم ... هوا خشکه و مردم شکایتی ندارن ... شهر مدرنه ولی افکار مال قرون وسطاس ... عجیبه چطوری انقدر پیشرفت کرد؟ ... ما باید از اینجا بریم ... باید- ...
- فقط اون نیست ... خود توئم هستی ... همه ایم ... با چشم سفید کجا رات میدن ؟؟ از پوزخندت خوشم نمیاد ! داری خیلی اهمیت میدی ... پنیک کردی ؟
+ ... خواب دیدم ...
- ببینم تو گفتی از عاشق شدن میترسی ؟ ...
...........................................
سلام . یروزی واستون مینویسمش ♡