جین ایستاد :
+ تو کی هستی ؟ گوشی جونگکوک دست تو چیکار میکنه ؟
-اقا من از بار *** هستم . صاحب گوشی مست کرده و اینجا خوابیده . مجبور شدم گوشیش رو بردارم و دیدم بیشترین تماس از شما بوده .
+متاسفم . الان میام
~
جسمی که روی صندلی ها خوابیده بود .
بالای سرش رفت و بازویش را گرفت و سمت خودش کشید :
+جونگکوکی؟ جونگکوک بیدار شو باید بریم خونه !
جونگکوک چشم هایش را تا نیمه باز کرد و دوباره بست .
و با لحن کشیده ای گفت :
-بیینید کی اینجاست ! مزاحم خودم .
جین توجهی به حرف های تلخ همیشگی اش نکرد .
+جونگکوک میتونی رو پاهات وایسی ؟
-معلومه که میتونم ! ببین دوتا پا دارم
و با انگشت به پاهایش اشاره کرد .
جین خنده اش گرفت :
+خوش به حالت
-هی تو به من خندیدی ؟ الان نشونت میدم
و دوباره به خواب رفت .
جین فهمید اگر به امید بلند شدن جونگکوک صبر کند باید شب را اینجا بخوابند .
یک دستش را دور کمر جونگکوک انداخت یک دستش را زیر زانویش .
جونگکوک سرش را نزدیک گردن جین برد :
-چقد تکون میخوره زمین ! خوابم میاد
+هی من زمین نیستم
-گفتم خوابم میاد ، وقتی خوابم میاد حرف نزن
+الان میریم تو ماشین ، اونجا بخواب
جونگکوک دست هایش دور گردن جین حلقه کرد :
-نه من همین الان خوابم میاد
+باشه . همینجا بخواب .
جین با اینکه میدانست جونگکوک مست است و این بغل کردنش هم از روی مستیست اما بغض کرد . دلش میخواست جونگکوک هوشیار بود . با هوشیاری و عشق بغلش میکرد .
دست هایش را محکم تر کرد و جونگکوک را به خود فشرد .
آرام راه میرفت تا دیر تر به ماشین برسند . دوست داشت جونگکوک بیشتر بغلش باشد .
به ماشین رسید . دستش را از زیر پای جونگکوک بیرون کشید و با اکراه جونگکوک را از خود جدا کرد .
در جلو را باز کرد صندلی را تا بیشترین حد ممکن خواباند و جونگکوک را به آرامی رویش گذاشت و کمربندش را بست .
خودش هم ماشین را دور زد و پشت فرمان نشست .
دستش را دور فرمان حلقه کرد و کمی فشرد . نفس عمیقی کشید .
ماشین بوی الکل میداد ؛ چقدر خورده بود .
جونگکوک تکانی خورد و ناله کرد :
-سرده
جین بخاری ماشین را روشن کرد و با درجه ای مناسبت به سمت جونگکوک گرفت .
+الان گرم میشه
-دستام یخ کرده
کیوت شده بود . به جین نیاز داشت و خواسته هایش را به زبان میآورد .
جین دستان جونگکوک را گرفت .
+اگه مست نبودی حتما منو میکُشتی که دستاتو گرفتم ، الان گرم میشه عزیزم ، گرمت میکنم .
و چند بار به دست هایش ها کرد .
-جام خوب نیس ، اینجا سفته .
وقتی مست میکرد فقط غر میزد !
به لب های سرخ و و چشم های نیمه بازش نگاه کرد :
+نظرت چیه از موقعیت سواستفاده کنم ؟
صندلی اش را عقب برد و خود را به طرف جونگکوک کشید .
جین از نزدیکی جونگکوک قلبش به تپش افتاده بود.
به صورتش نگاه کرد . لبانش نیمه باز و سرخ شده بود .
سرش را نزدیک برد :
+لبات
نزدیک تر :
+لعنتی لبات
جونگکوک ناله ای کرد . جین به خودش آمد . میدانست جونگکوک این را نمیخواهد . بوسه یک طرفه آن هم در مستی؟
به حال خودش خندید :
+حتی نمیتونم وقتی مستی و ممکنه هیچی یادت نیاد هم کاری که دوست نداری رو کنم . لعنت به من ! حتی با تصور بوسه اش هم چنین بلایی سرش آمده بود
بی توجه به تحریک شدگی کمش ، فرمان را چرخاند و به سمت خانه راند .
~
جونگکوک را در تخت خواباند و پتویش را رویش کشید .
میخواست بیرون برود که نالهی ریزی از سمت جونگکوک شنید .
نمیدانست چه کند . به نظر حال جونگکوک خوب نبود .
-جین
درست شنیده بود ؟ جونگکوک صدایش زده بود ؟
سرش را نزدیک برد :
+جانم ؟
جونگکوک هزیون وار صدایش میزد و حرف میزد.
+ چیزی میخوای ؟
جونگکوک چشمانش را باز کرد و جین را در نزدیکی خودش دید .
به چشمان هم زل زده بودند . جونگکوک به نظر بیدار و هوشیار بود .
-کارتو نیمه تموم گذاشتی ...
+ کدوم کار ؟
در حرکتی غیر منتظره ، بالا تنه اش را بلند کرد و سرش را جلو برد و لبش را روی لب جین گذاشت .
حرکتش جین را خشک کرد .
قلبش بی جنبهوار شروع به تپش کرد . حس میکرد هر لحظه از دهانش بیرون میزند .
جونگکوک سرش را عقب کشید و دستش را پشت گردن جین گذاشت :
-این کار
+ ج- جونگ...
یعنی جونگکوک متوجه قصد جین شده بود ؟
جونگکوک خودش را روی بالش رها کرد و با کلماتی که گفت قلب جین را نابود کرد :
- حالا باید دست از سرم برداری چون به چیزی که میخواستی رسوندمت
جین از اتاق بیرون زد . جونگکوک چشمانش را بست و آه پر حسرتی کشید.
روز بعد جین دیر تر از هر روز دیگری به خانه آمد .
اما یادش نرفت در میز صبحانه یادداشتی برای جونگکوک بگذارد و تماس صوتی ضبط شده اش که میگفت " ناهار تو یخچاله فقط گرمش کن "
جونگکوک شب قبل را بخاطر داشت . تمامش را .
با خودش تکرار میکرد که جین کارش را پای مستی اش میگذارد ؛ به ساعت نگاه کرد ، جین دیر کرده بود .
همین جمله از ذهنش گذر نکرده بود که باز شدن در آمد .
جونگکوک متوجه چهره گرفته و غمگینش شد .
جین به آرامی سلام کرد و بدون حرف به اتاقش رفت.
جونگکوک هیچ وقت ندیده بود جین انقدر بی انرژی باشد .
جین همیشه بعد از کارش آنقدر جونگکوک را سوال پیچ میکرد و از روزش ، غذایش ، نقاشی اش و حتی حمام رفتنش میپرسید تا جونگکوک کلافه شود و دعوایشان شود .
ولی حالا حتی نپرسیده بود غذا خورده است یا نه ؟
یک ساعت بعد جین با موهایی خیس بیرون آمد .
انگار در فکر بود . آشفته بود . و به تلوزیون خاموش زل زد .
بعد از دقایقی بدون آنکه به جونگکوک نگاه کند گفت:
+جونگکوک ، تو .. منو .. به عنوان چی .. می بینی ؟
جونگکوک با پدیدار شدن اخم به چهرهاش به سوال جین جواب نداد . جین ادامه داد :
+ یعنی .. میخوام بگم ... هیچوقت حتی .. به من .. فکر نکردی ؟
-چرا میپرسی؟
جین هنوز امید داشت .
تمام شب قبل و روزش را در این فکر بود . شاید اشتباه میکرد ، شاید باید جونگکوک را تنها میگذاشت ، شاید دیگر نباید جونگکوک را دوست میداشت ، شاید جونگکوک هیچوقت او را نمیخواست ، شاید تلاش کردن هایش بی فایده بود .
کافی بود جونگکوک بگوید حتی به عنوان دوست قبولش دارد تا دنیا را به پایش بریزد .
+ممکنه .. منو تو ..من فقط میخوام .. ما باهم ..
جمله اش کامل نمیشد ، نمیتوانست ، میترسید .
جونگکوک متوجه شد جین چه میخواهد بگوید . نمیخواست جین را درگیر رابطه با خودش کند پس بی رحمی را چاشنی حرف هایش کرد :
-واضح نیست ؟ اقای کیم بین منو تو هیچی نیست و هیچوقت هم قرار نیست چیزی بشه !
جین میخواست گریه کند . نور امیدش داشت کمرنگ میشد . به افکار منفی اش تایید میخورد . جونگکوک آن را نمیخواست .
اما خودش جونگکوک را میخواست ! با تمام بد خُلقی هایش . به سمتش رفت و بازوهایش را گرفت :
+یعنی .. اصلا امکان نداره یه فرصت .. به من بدی ؟
جونگکوک خنده ای تمسخر آمیز به صورتش پاشید :
-فرصت ؟ من به تو علاقه ای ندارم لطفا برو عشقتو بذار برای یه نفر دیگه . تو هیچوقت تو قلب من جا نداری ، و من هیچوقت قرار نیست عاشقت شم
جین درهم شکست . چیزی که از آن میترسید در صورتش کوبیده شد .
دست هایش شل شد و از بازوهای جونگکوک سر خورد و پایین آمد .
جونگکوک ناباوری را در چشم جین دید ، دید که برق امید و عشق و دوست داشتن در همان لحظه در چشمان جین خاموش شد .
+اگه این چیزیه که تو میخوای ...
سرش را تکان داد و به حالت شل و بی حالی از کنار جونگکوک گذشت .
سوییچش را برداشت و با همان تیشرت از خانه بیرون زد .
جونگکوک حالت عجیب و غریب جین را دید و سعی کرد بی تفاوت باشد.
خودش را قانع میکرد که حقیقت را گفته و نباید جین توقع زیادی از او داشته باشد .
روی کاناپه نشست و سعی کرد بی توجه ب جین فیلمی نگاه کند .
حتی دیگر لازم نبود گوش خود را با صدای بلند اذیت کند تا مزاحمش شود .
~
شب و تنها بود .
چند ساعت از رفتن جین میگذشت . بعید بود جین شب هارا بیرون بماند .آن که همیشه بیرون بود جونگکوک بود . عصبی و بی حوصله بود ؛ دوست داشت غر بزند و جین را دعوا کند .
گشنه بود . چرا جین نمیآمد که غذا درست کند ؟
سردش بود . چرا جین نمیآمد شوفاژ را روشن کند ؟
خسته بود . چرا جین نمیآمد ماساژش دهد ؟
حوصله اش سر میرفت . چرا جین نمیامد تا اذیتش کند ؟
خسته از انتظار روی کاناپه ولو شد .
~
نیمه شب بود .
خانه در تاریکی مطلق فرو رفته بود . محال بود جین تا این وقت شب خانه نیاید . دروغ بود اگر میگفت نگران نشده .
خودش را قانع کرد که جین فردا صبح کنارش خوابیده و جای هیچ نگرانی نیست . سعی کرد به چیزی فکر نکند و بخوابد .
فردا حساب جین را میرسید
~
شب قبل چند بار از خواب بیدار شده بود اما جین نیامده بود .
خانه سوت و کور بود .
اگر جین حضور داشت موسیقی ملایمی میگذاشت تا جو را شاد کند .
یا اینقدر سرو صدا میکرد تا جونگکوک را کلافه کند .
اما حالا یک روز تمام در خانه ای سرد و تاریک تنها مانده بود .
نمیتوانست خانه بماند . خانه خاکستری و سیاه بود .
برعکس همیشه گوشی را برداشت و صدایش را زیاد کرد تا اگر خبری از جین شد متوجه شود . امید داشت پیام های جین برایش بیاید . زنگ های مداومش که اصرار میکرد جونگکوک به خانه برگردد . اما هیچ خبری نشد ...
چند ساعتی را دور از خانه بود و بلاخره رضایت به برگشتن داد .
چراغ هایش خاموش بود . جین هنوز نیامده ...
به خودش امید داد ، شاید هم آمده ولی چراغ هارا روشن نکرده .
با امیدواری وارد خانه شد و جین را صدا زد .