با شوق وقتی چشماش برق میزد ازم پرسید"هیونگ تایپ ایده آلت چه جور ادمیه؟"
"یه سریا که هیچی یادشون نمیمونه حتی لریکس اهنگایی که خودشون نوشتن، یه سریا که پوستشون به سفیدی برفه و وقتی میخندن لپای پرشون توجهتو جلب میکنن، یه کسایی که هر چقدرم سعی کنم یا بخوام نمیتونم بهشون دست بیابم ولی عطشم براشون خاموش نمیشه، یه کسی که انقدر بوده که زندگیمو بدون اون نمیتونم تصور کنم. یه خنگ کوچولویی که با اینکه الگوریتم فیلمای ترسناکو میدونه تا بهممیرسه ازم درخواست دیدنشونو میکنه ولی نمیدونم چرا... شاید چون این تنها کاریه که فقط و فقط با من انجام میده نه کس دیگه... یه کسی که اسمش هان جیسونگه." توی ذهنم جواب دادم، لبخندی که موقع فکر بهش روی لبام بود کم کم محو شد و به یکی از دخترای پایین استیج اشاره کردم. "اون دقیقا استایلیه ک دوست دارم."
"اوووو هیونگ اونم لپاش مثل من گرده." صورتشو با دستاش قاب کرد و با کیوتی وصف نا پذیری وقتی سرشو تکون میداد گفت:" یعنی از منم خوشت میاد؟" با خنده زورکی از جواب دادن طفره رفتم و رفتم، تا بلکه بتونم جایی رو پیدا کنم که ازاحساسات واقعیم نترسم، شاید اون روز که پیداش کردم، دوباره ازم پرسیدی. اون وقت جرعت جواب صادقانه به این سوالو دارم؟
YOU ARE READING
Words he never said | Minsung | Straykids | مینسونگ
FanfictionImagine /scenario lee minho (leeknow) han jisung