سئول؛ محله زاغه نشین سئول، گریونگ'۰۱:۵۰ نیمه شب
در خونه رو که هیچ چفت و بستی نداشت ، خیلی آروم باز کردم . توی تاریکی ی محضی که تمام فضای خونه رو بلعیده بود وارد خونه شدم. اصلا می شد اسمش رو خونه گذاشت؟
به سمت اتاق خوابمون رفتم و قفل های بیشمار در رو به ترتیب باز کردم. درسته که خونه ام فرقی با یه خرابه نداشت اما همه این قفل ها رو بخاطر فلیکس خریده بودم. دوست پسرم از این محله وحشت داشت و من حاضر بودم تمام اون محله جهنمی رو با خاک یکسان کنم ولی فلیکس آرامش داشته باشه. هر چند در عمل کار بیشتری جز قفل کردن در ضد سرقت نمی تونستم بکنم. پا به اتاقی گذاشتم که فقط نور ماه درونش میتابید . همونطور که انتظارش می رفت فلیکس روی تخت نشسته بود و به در اتاق، به صورت دقیق تر ، به من خیره شده بود. خب بدبخت شدم...
- امممم فلیکس ببین...بین حرفم پرید.
- گفتم وقتی نباشی اون میاد.- ببین عزیزم من مجبور بودم...
بازم حرفم توی دهنم موند.
-من ازش میترسم هیونجین. اون میخواد به زور من رو بدزده...قبل از اینکه به خودم بیام صدای گریه های آروم و ریزش قلب و وجودم رو لرزوند...
- من نمیذارم فلیکس.قول میدم نذارم دستش بهت برسه. دیگه هیچ جا نمیرم باشه؟
انگشت هام رو زیر چونه ظریفش گذاشتم و مثل پر، صورت فرشته مانندش رو بالا آوردم. حالا سیل بارون چشم های معصومش مستقیم توی جاده نگاه خودم بود.
- قول میدم.خب؟ گریه نکن...لبخندی به زیبایی شکفتن جوونه های بعد بارون تحویلم داد:
-دروغگو تو نمی تونی همیشه پیشم باشی.
- هیس!
زمزمه ناخودآگاهی کردم و دروازه بهشت لب هاش رو مهر زدم. این بحث رو به سکوت و شکست من، بايد زودتر تموم میشد....... نمی دونم حسی بهتر از این میتونه باشه؟ نه واقعا! دست من نیست. طوری دستهام رو دورش پیچیدم که میترسم حتی نسیم هم از غفلت سو استفاده کنه و اون رو ازم بدزده. من بهش قول دادم ازش مراقبت کنم و سر حرفم هستم. موهای روشن و طلایی رنگش رو که با تکیه دادن سرش روی قفسه سینه ام، مهمون نگاه خیره ام کرده ؛ به آرومی بو میکشم. ملافه های سرد و سفید تخت، شده صفحه دفتر امشبم که توش بزرگ نوشته "خوابیدن وقتی تمام زندگیم توی آغوشمه "
صدای آروم و خسته اش گوش هام رو نوازش می کنن:
- قلبت چقدر آروم میزنه....- چون ترسوعه و میخواد هر لحظه بودن با تو رو تا ابد نگه داره...
- ولی قلب من خیلی تند میزنه!
- خب چرا؟
- چون طمع کاره و می ترسه نتونه همه ی لحظاتش رو با تو بگذرونه هیونجین.
- پس بذار بگم تا هر دومون رو به آرامش برسونم. من عاشقتم فلیکس. توی هر دنیا و هر شرایطی که باشم؛ این تغییر نمی کنه.
YOU ARE READING
DELUSION♠︎
Fanfictionحقیقت اینکه وایب روزمرگی عاشقانه رو ببیند اگر توانایی روبه رو شدن با خاکستر شدن رویا ها روی دست باد رو دارین! بعدا کاملش میکنم. به هر حال کسی به من و توهمم سر نمی زنه. اگر زد ؛ عوض می کنیم🦋