Introduction

230 33 12
                                    



....


قطره ای اشک از چشمش روی فک منقبض شدش افتاد . باید به تموم اون خاطرات خوش خدافظ میگفت . لباش رو روی هم فشار داد . عصبانیت تمام بدنش رو در بر گرفته بود . 

خنده ی طرف مقابل که بیشتر اعصابشو خراب میکرد . بدون این که بهش نگاه کنه صورتش رو اونور کرد و چشماش رو هم فشرد . ماشه رو کشید و برای همیشه به زندگی اون خاتمه داد .

روی دو تا زانوش افتاد . برای دقیقه ها اشک ریخت . و برای همیشه به خودش قول داد تا این روز یادش بمونه . 


روزی که فرشتش از کنارش پر کشید و رفت . 


....


هلو گایزززز با یه فیک جدید اومدم . بعد از این که نمیتونم تموم شد میزارمش . امیدوارم از اینم مثل بقیه فیک ها حمایت بشه . دوستون دارم . 

OBSESSION || taennie ||Where stories live. Discover now