....
قطره ای اشک از چشمش روی فک منقبض شدش افتاد . باید به تموم اون خاطرات خوش خدافظ میگفت . لباش رو روی هم فشار داد . عصبانیت تمام بدنش رو در بر گرفته بود .
خنده ی طرف مقابل که بیشتر اعصابشو خراب میکرد . بدون این که بهش نگاه کنه صورتش رو اونور کرد و چشماش رو هم فشرد . ماشه رو کشید و برای همیشه به زندگی اون خاتمه داد .
روی دو تا زانوش افتاد . برای دقیقه ها اشک ریخت . و برای همیشه به خودش قول داد تا این روز یادش بمونه .
روزی که فرشتش از کنارش پر کشید و رفت .
....
هلو گایزززز با یه فیک جدید اومدم . بعد از این که نمیتونم تموم شد میزارمش . امیدوارم از اینم مثل بقیه فیک ها حمایت بشه . دوستون دارم .
YOU ARE READING
OBSESSION || taennie ||
Romance شاید کلمه ی تا ابد فقط برای خاطره هاست ، نه برای آدما ..