p4

95 22 12
                                    

با مزاحمت های پی در پی نوری که زیرکانه از لای پنجره نیمه باز خودش رو به داخل راه میداد و فضای اتاق رو روشن میکرد از بیشتر خوابیدن دست کشید و با سردرد شدیدی که داشت میخواست اتفاق هارو تک به تک به یاد بیاره‌ اما هرچه بیشتر برای مرور خاطرات تقلا می‌کرد درد سرش بیشتر می‌شد
در آخر تصمیم گرفت از فکر کردن دست برداره
پسر مو مشکی دست چپش رو تو موهاش دورانی حرکت میداد و بر فرض این میذاشت که از درد سرش کم میکنه
با یک نگاه اطراف رو وارسی کرد به نظر میرسید شب رو روی مبل سخت گذرونده بود مبلی که علاوه بر نرم و راحت نبودنش نمناک از تمام گریه های شبانه‌اش بود
بلخره بعد از سامان دادن به افکار خاک خورده اش
بلند شد و چندی بعد از شستن سر و صورتش به آشپزخونه کوچک اما دنج خونه سرکی کشید
یخچال رو باز کرد و بطری آب کوچکی رو از اون فضای سرد خارج کرد کمی از آب رو نوشید و بعد از ندیدن چیزی برای خوردن مجبور شد به این فکر کنه که بره و یک چیزی برای سیر کردن خودش بخره
*****
بعداز طی همان خیابون تاریک و طولانی شب کذایی پیش به‌اون فروشگاه کوچیکی که دیشب نفرت‌انگیزش
رو با سوجوهایی که از اونجا خرید سپری کرده بود،رفت بدون توجه به چیز دیگه ای بسته نسبتا بزرگی قهوه برداشت کمی جلوتر چشمش به قفسه ای افتاد که مملو از برنج های نیمه آماده بود یک بسته برای یک نفر تو دستش جا داد. و کنار قهوه‌اش روی میز پیشخوان قرار داد با نگاهی کوتاه به مرد فروشنده منتظر موند تا مبلغ وسایلی که روی میز بود
رو به زبان بیاره
مرد جوان فروشنده اما غیر منتظره یک نودل لیوانی که سوسیس نیمه آماده ای روش قرار داشت رو جلوی تهیونگ گذاشت:ببخشید اقا لطفآ این چیز کوچیک رو از من قبول کنید، بخاطر اینکه احساس میکنم یک عذرخواهی بهتون بدهکارم فکر میکنم قراره مشتری ثابتم باشید پس از اینکه اولین برخورد ما چندان خوب نبود متاسفم!!
پسر بعد از حرف های که به تهیونگ زده بود تعظيمی کرد
پسر مو مشکی که متحیر شده بود و به نظرش پسر روبه روش واقعا حساس میومد به فروشنده نگاه کرد و لب زد
_ واقعا برای همچین چیز کوچیکی نیاز به عذرخواهی نیست.نگاهی به نودل کرد و ادامه داد من عذرخواهیت رو قبول میکنم اما نیازی به اینها نیست
تهیونگ بعد از حساب کردن وسایل خودش خواست از فروشگاه خارج شه اما انگار فروشنده جوان لجباز تر از این حرف ها بود
پسر با لجاجت نزدیک تهیونگ شد و نودل و سوسیسی که توی پلاستیک گزاشته بود رو در حین تعظيم کردن جلوی تهیونگ گرفت:لطفاقبولشکنید!!!
تهیونگ آهی از سر خستگی کشید
و بدون حرفی پلاستیک رو گرفت و از فروشگاه خارج شد
------
با خستگی وسایلی که خریده بود رو روی میز ناهارخوری گذاشت‌ بعداز اماده کردن قهوه‌‌،اون رو توی ماگ موردعلاقش ریخت.
روی صندلی نشست و به وسایل درون پلاستیک شفاف خیره شد و از قهوه‌‌اش که تلخ تر از همیشه بود ذره ای نوشید.
در حین نگاه کردن به وسایل متوجه برگه صورتی رنگی که به پشت نودل لیوانی چسبیده بود شد
نودل رو از اون زندان خفقان خارج کرد و برگه صورتی چسبیده شده به نودل رو کند.
ارام و زیر لب زمزمه‌اش کرد
:بازم متاسفم اقا!!
یک استیکر تعظيم و... نوشته ریزی پایین برگه "پارک جیمین"
تهیونگ که راضی به نظر میومد زیر لب با خودش چیزی گفت:این بچه زیادی کیوته ها‌
بعد از تمام کردن قهوه‌‌اش لبتابش رو اورد و روی میز گذاشت، بازش کرد و به کلمه "lodging" خیره شد
چندی بعد وقتی لبتاب روشن شد وارد همون سایت مرموز و تنها شانسش شد.
بر خلاف انتظارش یک لینک روی صفحه بود
نفس عمیقی کشید و روی لینک کلیک کرد
و گیمی که امروز روی کار میومد روی لبتاب درحال نصب بود
تهیونگ که انگار چیزی به ذهنش خطور کرده گوشیش رو برداشت و شماره ای گرفت
بعد از چند بوق متوجه صدای آرامش بخش فردی شد که پشت تلفن نجوا میکرد
× هیی تهیونگاا بلخره یه خبر از ما گرفتی پسر
_هیونگ اگه میدونستی من درگیر چه کاریم تولدت میگفتی خبر ازم نگیر
تهیونگ مکثی کرد و ادامه داد
_هوسوک هیونگ امروز وقتت ازاده؟
چند ثانیه ای بین دو پسر سکوت بود گویا هوسوک درحال فکر کردن بود
×فکر میکنم بتونم وقت خالی پیدا کنم حالا برای چی میپرسی؟
_میخوام موضوعی رو باهات در میون بزارم.
×خب‌‌‌..کی؟
_الان..
×الان؟؟؟
------
خب لاوام
اینم پارت ۴ بلک مون
خواستم اینم بگم که من اون اکانتم رو به کل از دست دادم به نام  i caught your eye

Black MoonWhere stories live. Discover now