امروز روز خوبی نبود ، از اون روزا بود که از صبحش همه چیز برعکس انتظارت نتیجه میده و فقط بیشتر اعصابو به گند میکشه
پسرا چند ساعتی بود که در حال تمرین بودن
همه خسته بودن و بی حوصله و اینکه جیمین به طرز عجیبی داشت مدام اشتباه میرقصید کمکی به اوضاع نمیکرد ، مربی چند باری بهش تذکر داد اما فایده ای نداشت حتی یه بار با حرکت اشتباه با جونگکوک برخورد کرد و باعث زمین خوردن جفتشون شد
بعد از چند دقیقه ای استراحت دوباره شروع کردن و اینبار آن رو تمرین میکردن جیمین از بیت عقب میموند یا تیکه رو فراموش میکرد و بعد از تذکر جیهوپ دوباره از اول میرقصیدن
دفعه ی سومی بود که آهنگ پلی میشد و اشتباه اینبار جیمین باعث شد جیهوپ کمی عصبی بشه
ه-محض رضای خدا جیم ، امروز چته ؟
ج-معذرت میخوام
ه-از هفت ساعت پیش داری معذرت میخوای ، معذرت خواهی کافی نیست باید حواستو جمع کنی
ج-میدونم دارم گند میزنم فقط کافیه یه امروز به من لعنتی نگاه نکنی ، من دارم تلاشمو میکنم اما تو فقط داری با غرغرات اعصابمو به فاک میدیسالن تو سکوت فرو رفت تا حالا نشده بود جیمین انقدر عصبی بشه و اینجوری داد بزنه سر کسی مخصوصا سر هوبی هیونگش
هوبی شکه شده به استفی که نگاهش میکردن نگاه کرد و به سرعت نگاهشو دزدید اما جیمین سرشم بلند نکرد سنگینی نگاه بقیه رو روی خودش حس میکرد اما چشماشو همچنان به زمین دوخته بود
س-فکر میکنم بهتر باشه تمرین امروزو همینجا تموم کنیم ، تو خونه صحبت میکنیم
صدا و لحن جدی سوکجین سکوتو شکست هرکس بیصدا سمت کیفش رفت و بعداز چند دقیقه یکی یکی سوار ون شدن
جو ماشین سنگین بود و کسی چیزی نمیگفت حتی وقتی رسیدن خونه هم همه بی سر و صدا به سمت اتاقاشون رفتن
جیمین راهی حمام شد و آخرین چیزی که شنید صدای کوبیده شدن در اتاقشون توسط هوبی بودبیشتر از ده دقیقه بود که با لباس زیر دوش نشسته بود و به زمین خیره شده بود
حالا که یکم آروم شده بود فهمیده بود چیکار کرده
اون جلوی اونهمه آدم سر هیونگ عزیزش داد زده بود و باهاش بد حرف زده بود
«حتما الان ازم متنفره» تنها چیزی بود که تو ذهنش میچرخید قطره های اشک آروم آروم رو صورتش جاری شد و با آبی که روی سرش میریخت شسته میشد
صدای در زدن از فکر کشیدش بیرون
ت-جیمینا ، جین هیونگ گفت بگم باید حرف بزنیم زود بیا بیرون
به سختی بدن خشک شده و سنگین شده اش رو تکون داد و بعد از یه دوش سریع و پوشیدن لباساش راهی سالن شد
همه تو سالن بودن به جز هوبی و ته ته
قبل از اینکه چیزی بپرسه صدای تهیونگ از پشت سرش اومد
ت-جین هیونگ ، هوبی هیونگ گفت الان حوصله ی حرف زدن نداره
س-بیا بشین خودم میرم دنبالش
اما قبل از اینکه از سالن خارج شه مچ دستش توسط دست کوچیکتر جیمین گرفته شد و صدای آروم و گرفته اش به گوش رسید
ج-هیونگ..چیزه..بذار خودم..خودم باهاش حرف میزنم..خودم حلش میکنم
سکوت سوکجینو نشونه ی موافقتش دید و با قدما آروم سمت اتاق مشترکشون رفت
هوسوک پشت به در دراز کشیده بود و با موبایلش کار میکرد
پسر کوچیکتر با قدمای آروم و سر پایین افتاده جلو رفت کنار پای هوسوک روی تخت نشست
ج-هیونگ..هیونگ میشه حرف بزنیم؟..هیونگ من.. من معذرت میخوام..من..من فقط نفهمیدم چی شد.. نباید..نباید سرت داد میزدم.. نباید اونجوری باهات حرف میزدم.. هیونگ یه دقیقه نگام کن..هوسوکی هیونگی لطفا..
YOU ARE READING
BTS hurtfic *persian
FanfictionMostly jimin it's hurt... what's hurts ? everything...