2002
نمی‌خوای بری بهش اعتراف کنی،دیگه چیزی نمونده به پایان سال تحصیلی.
اینو جیمین گفت.
تهیونگ:آخه چی بگم،جلو شماها نمیشه حرفی زد ،جلوتون خجالت میکشم.
جیمین:ماهمه باهم دوستیم هیچ ربطی نداره،تازه تو میتونی دعوتش کنی کافی شاپ اونجا بگی.
تهیونگ: باشه موقع رفتن به خونه دعوتش میکنم.
جیمین:فایتینگ ته.
خیلی استرس دارم چون می‌خوام به جونگکوک پیشنهاد دوستی بدم.
ما باهم از دوران مدرسه دوستیم ، حدود سه سالی میشه.
من،جیمین ،یونگی و کوک......
از روز اول که کوک رو دیدم بهش علاقه مند شدم ولی بهش هیچی نگفتم که دوستیمون بهم نخوره.
زنگ خورد تهیونگ خیلی استرس داشت ، وسایلشو جمع کرد و از کلاس بیرون رفت دید جیمین و یونگی و کوک دارن حرف میزنند و می‌خندند ، لبخند زد و رفت سمتشون و گفت
تهیونگ:بریم بچه‌ها
داشتن از در مدرسه بیرون می‌رفتند که جیمین هی با دستش آروم میزد به پهلوش که بگو ، تهیونگ گلوشو صاف کرد و گفت
تهیونگ:کوک
کوک: بله ته
ته:امروز وقت داری باهم بریم کافی شاپ
کوک:آره حتما ، خیلی وقته نرفتیم کافه عمو جین نه بچه‌ها ؟!
ته:نه منظورم دوتایی بود،تنها
کوک:باشه می‌بینمت فعلا خداحافظ ، خداحافظ بچه‌ها
هرکودوممون سمت خونه های خودمون رفتیم ، خیالم راحت شد تا اینجا که خوب پیش رفت.
رسیدم خونه بازم کسی نیست طبق معمول بابام شرکته و مامانم بیمارستان رفتم اتاقم لباسامو عوض کردم و از پله ها اومدم پایین یه راست رفتم سمت یخچال که مامانم یه کاغذ زده بود به در یخچال ، سلام پسرم من رفتم بیمارستان حال یکی از مریضام بد بود ، باباییم شرکته ولی برای شام دور هم جمع میشیم دوست دارم.
از تو یخچال غذا رو بیرون آوردم و تو مایکروویو گرم کردم و خوردم یذره جلو تلویزیون نشستم و کانالارو بالا پایین کردم.
ساعت دیدم دیگه وقت رفتن بود رفتم تو اتاقم یه شلوار جین آبی با پیراهن اورسایزه سفید پوشیدم ، ساعتم و بستم دستم و ادکلونمو زدم رفتم سمت در کتونی های سفیدم و پوشیدم از خونه زدم بیرون.
از خونه ی ما تا کافه ی عمو جین راهی نبود ده دقیقه ای می‌رسیدی پس تصمیم گرفتم قدم بزنم،سرم و تو گوشیم کردم و به جیمین تکست دادم که دارم میرم کافی شاپ.
رسیدم کافی شاپ و درو باز کردم آویزهای بالای در صدا خورد و عمو جین به در نگاه کرد تا منو دید لبخند زد.
ته:سلام عمو جین خوبی؟!!
جین:سلام ته حالت خوبه ، چرا تنها اومدی پس بچه ها کجان؟!
ته:ممنون خوبم امروز فقط منو کوک هستیم بچه ها نمیان.
جین:باشه برو بشین تا لیمونادتو آماده کنم.
رفتم سر جای همیشگیمون نشستم یه نگاهی به ساعتم کردم، گوشیمو از جیب شلوارم درآوردم رفتم تو اینستا داشتم توش می‌چرخیدم که صدای در اومد سرم و بر گردوندم که دیدم کوک اومده برام دستی تکون داد و رفت سمت عمو جین داشت باهاش صحبت میکرد طبق معمول یه جین مشکی با هودی مشکی پوشیده بود.
اومد سمتم و نشست و لبخند زد.
کوک: سلام، خیلی که منتظر نموندی
ته:نه منم تازه رسیدم
سفارشامون رسید برای من لیموناد و برای کوک آیس آمریکانو
شروع کردیم به خوردن که کوک گفت: راستی چرا میخواستی تنها باشیم اتفاقی افتاده؟!!
ته:نه فقط میخواستم باهات صحبت کنم
کوک:خب بگو منتظرم
ته: خب می‌دونی , اوم....
تهیونگ آب دهنشو قورت داد و به چشمای کوک نگاه کردو گفت:
با من دوست میشی کوک؟!!!!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 16, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

we Don't Talk Anymore Where stories live. Discover now