1

1.4K 181 10
                                    

+یک!دو!سه!چهار!
+بام!بام!بام!بام
+چهارضرب
دوبل نت هارو پشت سرهم داشت می‌نوشت...
+عاح!جانگ گوه تو ذاتت آخه متالای تهکوک؟نه واقعا چطوری!منو چی فرض کرده دیوونه مودی

گیتار الکتریک رو گذاشت روی تخت خسته شده بود مغزش ارور میداد از وقتی بیدار شده بود وقتشو برای پیدا کردن ریتم و نت هایی که مربیش جانگ هوسوک داده بود صرف کرده بود...
اونم نه هر متالی...متال تهکوک!اونا اسطوره راک و متال بودن و قطعا اهنگاشون قراره پیچیده و سخت باشه
زیاد نمیشناختشون فقط چند تا آهنگ ازشون شنیده بود و چند تا بنر توی خیابونا!
بیشتر قصد داشت روی پیشرفتش توی راک متال نوشتن و نواختن خودش تمرکز کنه تا شناختن راکستارا و مولتی فن شدن!
چشماشو بست و سعی کرد خودشو آروم کنه تا مغزش استراحت کنه...تازه میتونست ضعف رو تو بدنش احساس کنه شکمش صدا داد و این آلارم یادش مینداخت که حتی صبحانه هم نخورده
اخمی روی پیشونیش اومد...
بلند شد سمت آشپزخونه سوییت ناچیزش رفت، تنها چیزی که تو خونش گرون قیمت بود همون گیتار الکتریکِ عزیز تر از جونش بود
نه اینکه فقیرانه زندگی میکرد نه!فقط توی قشر متوسط جامعه زندگی میکرد و خرج و مخارج خودشو در میاورد...
امروز روز خرید بود روزی که قرار بود برای مدت یک هفته وسایل غذایی مورد نیازشو بگیره...دیقا همه‌ی اینا برای یک روز قبل هیتش برنامه ریزی شده بود! اصلا دلش نمی‌خواست وسط هیتش بیرون بره و اون نگاه کثیف آلفا هارو رو خودش تحمل کنه!
از کمد یه بسته نودل زیره سیاه برداشت و آب جوش گذاشت
در حین درست کردن سس مورد نیازش آلارم نوتفیکشن موبایلش باعث شد از هم زدن اون سس دست برداره...
جانگ بود!
+چییییی...ودف
جیغ ارومی کشید
به سر و وضع خونه نگاه کرد....اره! جنگ افتاده بود
جانگ بهش گفته بود که بعد یک ساعت میاد خونش و نمیتونن کلاسش رو امروز توی آموزشگاه برقرار کنن...
کلافه دستی توی موهاش کشید و با فرستادن پیام منتظرم ،سمت پذیرایی جنگ افتادش رفت و همه‌ی آت‌آشغلارو توی اتاقش ریخت بعد اینکه مرتب شد اتاق نشیمنش سمت نودل خمیر شدش رفت و هول هولکی خوردش....
سمت اتاقش پرواز کرد و دامن سیاه رنگش رو در آورد بوی عرق میداد باید حموم می‌رفت...
یه ربع وقت داشت میتونست یه دوش ساده بگیره

______________________________________

×اوه پسر فک نمیکردم تو دو روز بتونی نصفشو تموم کنی
جیمین با نیشخند به هوسوک نگا کرد
-در واقع نصف روز....
هوسوک اخمی روی پیشونیش اومد و با تعجب به جیمین نگاه کرد
-اره استاد! دیقا از ساعت هفت صبح دارم با این آهنگ ور میرم!
هوسوک به هنرجوی با استعدادش با شگفتی نگاه کرد
وقتش بود!
باید پیشنهاد توپ و طلایی رو به پسر مقابلش میداد
×میدونی هنرجوهای با استعداد پاداش دارن؟!
جیمین با قیافه سوالی به استادش نگاه کرد
هوسوک پوزخندی زد و ادامه داد
×مثلا مثل کار کردن با گروه راک متال
جیمین با خودش فکر کرد شاید یه گروه تازه کاره و نیاز به گیتاریست دارن! خواست مخالفت کنه که هوسوک انگار ذهنشو خونده بود
×اوه نه جیمین نه یه راک بند معمولی نیست...بند تهکوک!
تبریک میگم تو تونستی از پس متال راک سختشون، بر بیای اونم توی نصف روز!منتظرم جیمین فقط یک هفته!فکراتو بکن...پسر تو واقعا محشری و در ضمن تا جلسه بعد این آهنگ رو تمیز و تموم شده ازت میخام!
جیمین با بهت به استادش خیره بود
تهکوک!؟
شاید درست نشنیده بود
محض رضای فاک!تهکوک؟
میتونست جی ایدل باشه یا حتی بلک گرِی...
لحظه ای از تفکر احمقانش خندید...
مگه پیشرفت نمیخاست؟انگار دنیا با دست بازی بهش اکی داده بود!
جیمین در آنی لحظه به تصمیمی گرفت و خودش هم مطمئن نبود ولی ناخواسته به زبون آورد!
-استاد من یک هفته وقت میخام برای جواب دادن بهش!

هوسوک با تعجب به پسر امگای کله شق روبروش نگاه کرد ینی چی یه هفته وقت میخاد. اون پیشنهاد خیلی توپی بهش داده بود اونم نه هر پیشنهاد توپ،محض رضای فاک اون بهش پیشنهاد ملحق شدنش به گروه تهکوک بود!
جیمین با دیدن قیافه هوسوک با قیافه حق به جانبی ادامه داد
-من فقط میخام مطمئن بشم چون احساس میکنم احساساتم هم روی مغزم اثر گذاشته....فردا روز هیتمه!

هوسوک زیر لب اهانی گفت و بیخیال پسر امگا شد بلاخره تصمیم گیری با خود پسر بود
نگاهس رو به ساعت چرم قهوه ای تیره توی دستش داد
این جلسه تموم شده بود...
جیمین که به خوبی فهمید منظورش رو،یه خسته نباشید خالی گفت و روبه استادش کرد و ادامه داد
-استاد نوشیدنی میخاید؟
هوسوک گلوش رو صاف کرد و با گفتن ,نه ممنونم, صفحه های جزوه‌ش رو جمع کرد
هوسوک با لبخند ازش خداحافظی کرد و جمینهم لبخند متقابل زد....

بعد اینهمه تشریفات جیمین به ساعت نگاه کرد هشت و نیم بود قرار نبود برسه به فروشگاه و وسایل یه هفتش رو بگیره اونم نه هر هفته ای بلکه هفته هیتش، هفته ای که هر امگای بدون جفت تخم رفتن به بیرون رو نداشت!
هم از مورد تجاوز قرار گرفتن آلفا ها هم از درد وصف ناپذیری که توی تنشون می‌پیچید و از اون بدتر بیشتر از بدن خیانکارشون که دیقه دیقه نیازمند تر و بیشتر تحریک میشدند.
نمیخاست به فرداش فکر کنه فقط ترجیح داد بره و بخوابه چون قرار بود یه هفته بی خوابی بکشه و دستش روی دیکش بمونه! شایدم جفت جفت قرص بندازه!

سمت تخت عزیزش رفت و تازه اتاقش رو میتونین ببینه به چه گوهی تبدیل شده بود !
پوف کلافه ای کشید و بی توجه روی تختش دراز کشید و به خواب عمیقی فرو رفت!
__________________________________

Taehkook POV

ساعت چهار صبح بود
هنوز هم سرشون روی ترک آلبوم تازشون گرم بود...
زیر چشماشون گودی سیاهی افتاده بود و چشماشون قرمز بود!
اونا فقط زیادی تلاش می‌کردند...
تهیونگ به کوک نگا کرد که چطوری روی کاناپه دراز کشیده و خودشو به زور نگه داشته و داره کلمات رو پشت سر هم میسازه و مینویسه
لبخندی به شیرینی دوست‌پسرش کرد حتی با اون قیافه هم کیوت و خوردنی بود!
دست از گیتارش کشید و سمت پسر بتای روبروش رفت بوسه ای روی سرش گذاشت و کنارش دراز کشید وبغلش کرد
جونگ کوک لبخندی توی خواب بیداری زد و توی خلسه شیرینی فرو رفت...
-عوممم....تهیونگا سردمه!آغوشت خیلی گرمه درست تضاد همه! این جمله رو هم میتونیم به اهنگمون اضافه کنیم...
کوک سرمستانه خندید و خودشو بیشتر به تهیونگ فشار داد
تهیونگ به رفتارای کوک خیره موند و بعد به گرد آبی که روی میز مونده بود نگاه کرد عصبی نگاهی به کو
+چقد کشیدی بچه تو!
-اونقدری که تورو همه جا ببینم
باز خنده مستانه دیگه....کوک که سکوت تهیونگ رو دید دستشو از پشت به عضو تهیونگ چسبوند و آروم حرکت داد
-هوممم...ددی میتونی گرمم کنی؟
تهیونگ عصبی چشماشو بست سعی کرد آروم بمونه
+هیششش....بیبی آروم باش تو الان تو خودت نیستی فقط بگیر بخواب!منم خوابم میاد ساعت چهار ونیم صبحه!
تهیونگ کوک رو بیشتر به بغلش فشار داد و موهاشو بوسید
این دو گرگینه عاشق هم بودن ولی هر داستانی قسمتای غم‌انگیز هم داره مگه نه؟!
آلفا و بتا عاشقانه به خاطر هم نفس میکشیدن در حالی که جفت هم نبودن!
و برعکس هر گرگینه ای توی اون سرزمین، ارزوشون این بود که جفتشونو پیدا نکنن!
_________________________________

ووت فراموش نشه!
ممنون از اینکه میخونینش:)

screaming Like the last timeWhere stories live. Discover now