Chapter II

135 31 27
                                    

چیزی که خیلی باعث تعجب رزی شده بود این بود که جنی جمعه شب به جای خونه ی خانواده پارک شبو توی خونه ی دیگه ای گذرونده بود و تا ظهر روز یکشنبه هنوز پیداش نشده بود. این باعث شد چهیونگ دوباره فرصت بودنِ توی آرامش و سکوت رو بدست بیاره. و تصمیم گرفت گیتار تمرین کنه. یکی از سرگرمی هاش بود که آرومش می کرد و همچنین شایدم باید جدی دنبالش می‌کرد و بهتر بود به جنی هم معرفیش کنه، بنظر می‌اومد خیلی بهش نیاز داشته باشه تا یکم به ذهنش آرامش بده.
سعی کرد تصور دختر مو مشکی عصبیو از ذهنش بیرون کنه. حتی با اینکه توی خونه نبود بازم راهشو به ذهن چهیونگ پیدا می‌کرد. نباید این اجازه رو بهش میداد.

مشغول تمرین بود که با شنیدن صدای کوبیده شدن در از طبقه پایین پرید و باعث شد انگشتش زخم شه. جنی خونه بود. چهیونگ گوشاشو تیز کرد. تنها نبود، اما این بار صدایی که می‌اومد با دفعه های قبلی که معمولا کسی رو برای قرار با خودش به خونه می آورد فرق داشت.

چهیونگ سعی کرد خونسردی خودشو حفظ کنه. اما دیگه خلوتش بهم خورده بود. جنی و دوستاش صدای موزیکو تا آخر زیاد کرده بودند و داشتن به جوک هایی که بهم می
گفتند می‌خندیدن و چهیونگ هیچ علاقه ای نداشت تا ازشون سر دربیاره. چهیونگ جز اون دسته از آدمایی نبود که روی آدم ها اسم بزاره اما خب جنی و دوست هاش خیلی آدم های سطحی بودند. صدای بلند موزیکشون، صدای بلند خنده هاشون و صدای بلند ناله هاشون موقع سکس، تمام کارشون بدون معنی خاص و بدون هدف و بی اهمیت بودند.

وقتی که رزی پا به هال گذاشت با دو نفر رو به رو شد که حتی کم تر از خود جنی علاقه ای به رو در رو شدن باهاشون داشت. لیسا مانوبان و کیم جیسو. سال بالایی های مدرسه بودند و حالا اینجا روی مبل بزرگشون پهن شده بودند. و مشخص بود اون ها هم از دیدن رزی چندان خوشحال نشده بودند. رنگ باختن خنده‌ی  لیسا و چشم غره رفتن جیسو اینو نشون می داد. چهیونگ نادیدشون گرفت.

"جنی"
از بین دندونای روی هم فشردش صداش زد. جنی تنها کسی بود که توی اتاق هنوز روی مود خوب بود.
"میشه آروم تر باشید؟ دارم درس میخونم"

رزی کلماتو با تاکید زیاد ادا کرد تا جنی نتونه خودشو به نشیدن بزنه. و لیسارو دید که توی چشم غره رفتن به جیسو ملحق شد.

جنی سرشو کج کرد و موهای مشکی رنگش روی شونه هاش ریختند. هنوز عینکی که زده بود روی چشم هاش بودند. موهاش طبق معمول آشفته بود و انگار بعد از اینکه صبح از خواب پاشده بود دستی روشون نکشیده بود. با این حال چهیونگ فکر‌ می‌کرد جنی بازم به طرز غیرقابل قبولی خوب بنظر می‌رسید.

"تو که هدفون داری مگه نه؟"
چهیونگ استخون فکشو فشرد و توی سکوت - عصبی نگاهی به جنی انداخت. اما چیزی که توی جوابش گرفت لبخند کج و بی روحی بود.

BAD HABITS ; CHAENNIEWhere stories live. Discover now