یادم نیست چقدر و چند دقیقه بهش خیره بودم. حواسم بود کسی منو نبینه تا بتونم بیشتر و بیشتر بهش نگاه کنم و غرقش بشم.
اما با اشاره جونگکوک که به دستش زد و یه چیزی بهش گفت و همزمان با چشم به من اشاره کرد؛ بهم نگاه کرد. خندش خشک شد. اولش معلوم بود که خجالت کشیده. حس کردم نگاهم آزارش داده اما من نمیتونستم چشممو ازش بدزدم. اون... اون زیبایی محض بود حس میکردم دقایق آخر عمرمه و من اگر نبینمش قراره حسرت بخورم. اما به این هم فکر میکردم که اگر با این نگاههای خیرهام آزرده شده باشه چی؟
که با لبخندی که به مرور بیشتر میشد و برقی که توی چشمهاش بود دلگرم شدم. اما باید خودمو جمعوجور میکردم دوست نداشتم بهخاطر من بهش تذکر بدن. اون چند روز دیگه اجرا داشت و باید حسابی تمرین میکرد.
سرم و زیر انداختم و به سرعت بیرون رفتم.
دنس روم با اینکه فضای بزرگی بود و بدون سقف اما داشت خفم میکرد.
نمیتونستم اونجا باشم و نگاهم رو ازش بدزدم.
آشفته بودم هم خودم، هم قلبم.
پس فقط وسایلم را برداشتم و به سرعت به سمت خروجی دویدم.
باید تمام تلاشم رو میکردم تا ازش دور بشم قلبم این رو نمیفهمید و دست روی کسی گذاشته بود که مطمئن بودم هیچ وقت قرار نیست بهش برسم اون نمیتونست سهم من از این زندگی باشه. این قانونی بود که وقتی به عنوان استف توی کمپانی مشغول به کار شدم بهم هشدار داده بودن و حتی توی قراردادمون هم ذکر شده بود که ارتباطهای عاطفی و عاشقانه در محیط کاربا هیچ کدوم از همکاران به خصوص خوانندهها نباید داشته باشم و اگر این اتفاق افتاد قطعاً اخراج میشم.
اما این قلب من چطور میخواست باور کنه که جیمین بهش حسی نداره و هر حسی که هست فقط از طرف منه و یک طرف است؟ باید مدام این حرفها رو برای خودم تکرار میکردم تا به قلبم بفهمونم جیمین برای تو نیست تو نمیتونی به دستش بیاری پس فقط این درد لعنتی و فریادهای بی صدای قلبت رو آروم کن و با این مسئله کنار بیا. اصلا بیا به این فکر کن که این فقط یک حس زودگذره یه کراش ساده که قراره تا دو سه ماه دیگه از بین بره. به چی فکر میکنی؟ تو آدمی نبودی که عاشق کسی بشه. پس باورش نکن فقط فکر کن یه کراش معمولیه.
از افکارم که اومدم بیرون فهمیدم هوا تاریک شده و من ساعتها در حال راه رفتن توی خیابانهای سئول بودم پاهام درد گرفته بود نه تمام بدنم درد میکرد این درد، درد پیادهروی چند ساعته من نبود. انگار از درون تمام وجودم درد میکرد. با کلافگی نفسم رو بیرون دادم. به اطرافم نگاه کردم و متوجه بار چری نایت شدم. تازه یادم افتاده بود که یکی از دوستام اینجا مشغول به کاره و من مدت زیادیه ازش بیخبرم. به سمت بار رفتم. چری نایت یکی از بارهای معروف و شیک سئول که جای آدمای معمولی نبود. جلوی ورودی، نگهبان مانع ورودم شد و من هم با کلافگی بهش گفتم: یکی از دوستانم توی این بار کار میکنه اومدم ببینمش.
_دوستتون کیه؟ بگید هماهنگ کنم.
_مین گایونگ.
با بیسیم مشکی رنگی که توی دستش بود به پذیرش بار اطلاع داد و بعد از پرسیدن اسمم و گفتنش به اونها اجازه ورودم رو صادر کرد.
فضای داخلی بار خیلی عوض شده بود.نور پردازیهای ویژه و ساختن جایگاههای ویژه کمترین چیزی بود که به چشم میخورد.
محو زیبایی دکوراسیون اونجا بودم که از پشت صدا زده شدم.
_ات! کیم ات؟
برگشتم و با دیدن گایونگ لبخند بیجونی زدم. دلم براش تنگ شده بود ولی توی موقعیت بدی اومده بودم تا ببینمش.
_ گایونگ حالت چطوره؟خیلی وقت بود ندیده بودمت.
_تو که بیمعرفت نبودی خانوم کیم چرا این همه وقت ازت خبری نبود؟ بیا بریم بشینیم یکم حرف بزنیم.
_اووم باشه فقط، لطفا از مشروبهای قویای که داری برام بیار.
_عاااا پس ا.ت اومده اینجا تا مست کنه نه اینکه منو ببینه.
_یااااا نخیر اومدم تورو ببینم ولی دلم مشروبهای اینجارو هم میخواد.
_باشه توجیح نکن برو بشین اونجا منم الان میام.
***
حدوداً 2 ساعتی از اومدن من گذشته بود و کلی حرف زده بودیم. من تقریباً همه چیز رو برای گایونگ تعریف کرده بودم و تو جریان تعریفهام یه بطری کامل ویسکی رو داشتم تموم میکردم. ولی گایونگ حتی یه پیک هم نخورده بود. میگفت اجازه ندارم موقع کار چیزی بخورم.
اما همین که کنار نشسته بود و بهم گوش میکرد خیلی برام با ارزش بود.
_ات این کار داغونت میکنه. میفهمی؟
_آره ولی... نمیتونم ازش بگذرم.
_این حس یک طرفهاس فقط تویی که آسیب میبینی. جیمین تورو نمیخـ...
_هی اینا چیه بهش میگی؟
_تو... تو اینجا چیکار میکنی؟ باورم نمیشه تو جیمـ... چیمینی؟؟؟
_آرهههه من*سکسکه*من جیمینم حالا برو کنار میخوام بشینم.
ات و گایونگ نفهمیدن که جیمین کی به بار اومده بود و دقیقا میز پشت سرشون نشسته بود و تمام حرفهای این دو نفر رو ناخواسته شنیده بود. و حالا هردوشون مست اما هنوز کمی هشیار روبهروی همدیگه نشسته بودن.
ات آخرین پیک بطری ویسکی رو خورد و با چشمهایی که خمار و نیمه باز بود به جیمین که به طرز عجیبی بهش زل زده بود نگاه میکرد.
خیلی دلش میخواست همین حالا ببوستش.
پس وقت رو تلف نکرد و مست بودنش بیپرواش کرده بود.
_جیمین شییییی... تو همه حرفای منو شنیدی؟ همهی همشو؟
_اووم *لبخندکج*
_حالا که... حالا که همشو شنیدی میذاری....میذاری ببوسمت؟
جیمین لب زیرینش رو به دندون گرفت و با زبونش خیسش کرد.
_میدونی که نمیشه... البته اینجا نمیشه.
_؛...
_اینجوری نگام نکن.
_؛...
_هی با تواااام!
_آهههه فقط بلند شو من نمیتونم وقتی اینجوری نگام میکنی فقط نگات کنم.
جیمین بلند شد و میز رو دور زد مچ دست ا.ت رو گرفت و بلندش کرد.
دختر کمی سرش گیج میرفت ولی جیمین به نظر هوشیارتر بود.
مسیر طبقه بالا که اتاقهای ویآیپی بود رو به سرعت طی کرد و با رسيدن به یکی از اتاقهای خالی، کارت اشتراک رو روی سنسور در گذاشت و با باز شدن در هر دو با عجله داخل رفتن و در رو بستن.
مچ دست دختر رو رها کرده بود. یک دستش قلاب دور کمرش بود و کف دست دیگهاش گردنش رو لمس میکرد و تو فاصله چند میلیمتری از صورتش که مجبور بود بخاطر اختلاف قدی، کمی خم بشه نفسهای گرمش رو رها میکرد.
_پس گفتی میخوای منو ببوسی! آره؟
_آه... وقتی توی این فاصله از صورتم ایستادی احساس که هیچی مطمئن میشم که همش یه خوابه پس آره دلم میخواد حتی تو خوابم که شده ببوسمت. برام فرقی نداره که بعدش بخاطر بالا رفتن بیش از حد ضربان قلبم بمیرم. من فقط میخوام حتی برای یکبار حتی توی خواب هم که شده. ببوسمت!
_مطمئنی فقط میخوای ببوسیم؟
_منـ...منظورت چـ...چیه؟
جیمین باز هم با همون لبخندهای کجی که گوشه لبهاش مینشوند باعث شد قلب ا.ت برای هزارمین بار چند تپش رو جا بذاره. بیشتر از قبل به پوسث گُر گرفته دختر نزدیک شد و با صدایی آروم و بم گفت: من خیلی زیادهخواهم. فقط به یه بوسه راضی نمیشم.
ا.ت طاقتش طاق شده بود دیگه قلبش رو حس نمیکرد. اما بهجاش تمام بدنش از حس نیاز پر شده بود. شاید هر کسه دیگهای هم جای اون بود با شنیدن اون صدا و دیدن اون چشمهای خمار از خودش بیخود میشد.
پس محض رضای فاک اون حق داشت. بیمقدمه به لبهای پفکی و خیس جیمین حملهور بشه.
هر دو دست ظریفش رو دور گردن مرد انداخته بود و خودش رو بیشتر از پیش بهش نزدیک میکرد.
بهدلیل همون تفاوت قدی مجبور بود روی نوک انگشتاش بایسته.
و جیمین با فهمیدن این موضوع روی لبهای دختر پوزخند زد و بلافاصله توی یه حرکت از زمین بلندش کرد.
از این حرکت ناگهانی جیغ خفهای کشید و باعث تک خندهی صدادار مرد شد.
کمرش رو به دیوار تکیه داد اما پاهاش هنوز دور کمرش حلقه بودن و بیشتر جیمین رو بیقرار میکرد.
برخورد عضو نیمه سختش از زیر باکسر و شلوار به نرمهای که زیر شلوار نازک دختر بود، داشت دیونش میکرد، اما نمیخواست برای تأمین نیازش عجول باشه.
سکوت محض اتاقه ویآیپی بار رو، صدای بوسههای خیسشون میشکست.
یک دست جیمین بین موهای ا.ت بود و دست دیگهاش، زیر بلوز نازک سفید رنگ دختر رفت و با چنگی که از پهلوش گرفت. باعث شد لبهاش از هم فاصله پیدا کنن و آهی صدادار خارج بشه.
همین فرصت خوبی بود، تا زبونه خیسه لعنتیش به سرعت تمام دهان دختر رو بچشه و حریصتر از قبل پایین تنهاش رو بهش فشار بده.
ا.ت که خیس شدن قسمت خصوصی بدنش رو به وضوح احساس میکرد. قفل دستهاش که هنوز دور گردن جیمین بود رو آزاد کرد و با شل کردن پاهاش به مرد فهموند. که میخواد بایسته.
وقتی ایستاد به ناگه جیمین به شکل ترسناکی به بدنش چسبید و لبهاش رو به لالهی گوشش رسوند و با صدایی که گرفتهتر شده بود گفت: آه... تو داری دیونم میکنی.
با «اومی» دختر کنار گوشش کشید شعتی زیر لب گفت و براید استایل بغلش کرد و روی تخت گذاشت.
روی دختر خیمه زد و تو فاصله اندکی که داشت، اجزای صورتش رو وارسی کرد و دوتا انگشت اشاره و وسطش رو داخل دهان نیمه بازش فرو برد و آروم لب زد :
YOU ARE READING
𝐒𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭
Romance𝑶𝒏𝒆𝒔𝒉𝒐𝒕 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 :𝑺𝒆𝒄𝒓𝒆𝒕 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 :𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆, 𝑨𝒏𝒈𝒔𝒕, 𝒔𝒎𝒖𝒕 𝑪𝒉𝒂𝒓𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓 : 𝒑𝒂𝒓𝒌 𝒋𝒊𝒎𝒊𝒏, 𝑱𝒆𝒐𝒏 𝑱𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌, 𝒚,𝒏 خلاصه : هر کسی یه رازی داره راز شما چیه؟