•سکای
•انگست
•رومنس
~میخواست پاش رو داخل اتاق بزاره اما لحظه ی آخر پشیمون شد. باز اون ابر سیاه خاطرات بد قدیمی بالای سرش اومده بود. همون بود که جلوی قدم برداشتنش رو گرفت. بغض تکراری دوباره گلوش رو گرفت و مجبورش کرد چند قدم رفته رو برگرده عقب و خودش رو روی مبل تک نفره ی مشکی رها کنه.
تقصیر اون بود که این اتفاقها میافتاد. این درد سهون تقصیر اون بود و جونگین حق نداشت تلاش کنه آرومش کنه. با خودش چه فکری میکرد که هر بار با اینکه میدونست مقصر خودشه تلاش میکرد حال سهون رو خوب کنه؟
مگه خود چاقو میتونست جای زخمی که کاشته رو محو کنه؟
ساکت توی جاش نشست و نگاهش رو از در نیمه باز اتاق و شخصی که مدام اون داخل در حال جنب و جوش بود گرفت.
سجونگ اونجا بود و میتونست به همسرش رسیدگی کنه. جای نگرانی نبود. اون دختر پونزده ساله همیشه حالش رو خوب میکرد.. بدون اینکه آسیبی بهش بزنه..!
تلفن همراهش رو از جیبش درآورد و نگاهی که از در اتاق گرفته بود رو بهش بخشید.
سعی میکرد خودش رو با چیزی توی گوشی سرگرم کنه ولی قطره هایی که جلوی چشماش رو گرفته بودن اجازه نمیدادن.تا کی قرار بود با این فکر و اون خاطره عذاب بکشه؟ کی مجازاتش تموم میشد و بالاخره ازش خلاص میشد؟ باید میمرد تا رها بشه؟
نگاهش به گوشی بود، فکرش توی پونزده سال قبل و گوشهای تیزش پیش مرد نشسته روی تخت.
صداش رو میشنید که به دخترشون میگفت حالش بهتره و دردش آروم شده.
و این رو هم شنید که ازش پرسید 'جونگین کجاست؟' و دختر با 'نمیدونم' جوابش رو داد.شنیدن اسم خودش از زبون سهون، اخماش رو توی هم برد. چرا سراغش رو میگرفت؟ چرا وقتی درد داشت، همیشه سراغ کسی رو میگرفت که بهش درد داده؟
دلش میخواست نادیدهش بگیره. کاش میتونست.
بدون بلند کردن سرش، با همون اخم به اسکرین زل زده بود که پاپوش های مخملی سجونگ رو جلوی خودش دید.
-آپا، اینجا نشستی؟با بهت پرسید و جونگین به ناچار سرش رو بلند کرد.
-هوم؟
در حالی که سعی داشت با پلک زدن های پشت سر هم اشکاش رو پس بزنه بهش نگاه کرد.
-چرا اینجا نشستی؟ سهونی سراغت رو میگرفت. برو پیشش!
با لبهایی که به طور بامزه ای جلو اومده بود و البته نگرانیهای صاحبشون رو نشون جونگین میداد گفت. در حالی که جونگین هنوز با اون نگاه گنگ بهش زل زده بود.-الان..الان میرم...
چند لحظه بعد از تموم شدن حرف سجونگ، وقتی تازه تونست متوجه منظورش بشه گفت و از جاش بلند شد.
دختر کنار رفت و جونگین سمت در.خوشبختانه، زاویه ی جایی که نشسته بود طوری نبود که شخصی، نشسته روی تخت اتاق خواب، بتونه از لای در ببینتش. وگرنه اگر سهون میدید که اونجا نشسته و سمتش نیومده قطعا دلخور میشد.