برای این شب روشن و شاد، شاهزاده بیش از حد خسته و کلافه بود. در جمعی از مقامات دولت نشسته بود و چیزی جز لبخندهای دروغین و صحبتهای غیر قابل تحمل نمیشنید. شاید چون شب جشن تولد بیست و سه سالگی شاهزاده، شبی مناسب برای خودشیرین بازیهای مقامات جهت ارتباط گرفتن با شاهزاده بود و این یعنی ثابت کردن جایگاهشون در نسل پادشاهیِ بعدی.
_من رو ببخشید.
درحالی که هر لحظه کلافهتر از لحظههای قبل میشد، بلند شد تا چهرهی خستهاش باعث رسوایی نشه. قدمهای منظمش رو به سمت میز پذیرایی کج کرد؛ جایی که علاوه بر نوشیدنی و خوراکیهای اعلا، کیک بزرگ تولد با خامههای صورتی روش قرار داشت. اما کیم سوکجین فقط با برداشتن لیوان نوشیدنی که میدونست مقدار کمی الکل داره، سمت تراس رفت. خورشیدی که به تازگی غروب کرده و آسمانی که داشت به آرومی رو به سیاهی میرفت، منظرهای جالبتر از یک سری نقاب بود. شاهزاده با وجود کت و شلوار خفهکنندهای که تنش بود، به نردههای سنگی قصر تکیه داد و با چشیدن مزه نوشیدنی، به حیاط بزرگ قصر خیره شد؛ نمایی پر از گیاهان و چمنزارهایی که انتهای آن مشخص نبود.
_به عنوان یک شاهزاده خیلی ناراحتی.
زمزمهای شنید از یک غریبه. نگاه کنجکاوش چرخید و کنارش پسری رو دید که بلافاصله شناختش. پسر دیگه که درست مثل سوکجین لیوانی از نوشیدنی در دستش داشت، به نردهها تکیه زد اما نگاهش به محتویات درون لیوان خیره بود. سرش رو چرخوند و با گفتن ادامهی حرفش، به چشمهای سوکجین نگاه کرد.
_و خیلی تنها.
جین آهی عمیق از سینه خارج کرد و صداش سبب خندهی کوچکی بر لب پسر کنارش شد.
_نمیخوای درد و دل کنی؟ ظاهراً بدترین شبِ تولدت رو داری میگذرونی.
_همهی جشنِ تولدهایی که داشتم همین بوده؛ از همون زمانی که فهمیدم شاهزاده بودن یعنی چی.
جین بلافاصله بعد از تموم شدن حرف پسر کنارش، زمزمه کرد و با لحن آرومتری ادامه داد: «یه جشن تولد معمولی چطوری میتونه باشه؟ پسر فرماندهی ارشد، مین یونگی.»
پسرک با شنیدن اسمش لبخند ملیحی زد و بعد از نوشیدن تمام محتویات لیوان، اون رو روی سطح پهن نرده جا گذاشت. دست شاهزاده رو گرفت و دنبال خودش کشید؛ تا جایی که هر دو پسر وسط تراس بزرگ ایستاده بودن. لبخندی که روی لبهای مین یونگی بود، کمی به سوکجین دلگرمی میداد.
_بیا برقصیم.
یونگی دستور داد و جین شوکه پرسید:«بدون موسیقی؟»
_آره، فقط توی ذهنت تصورش کن و آروم خودت رو تکون بده.
یک دست پسرک در دست شاهزاده قرار گرفت و دست دیگرش، روی شونهی پسر بزرگتر نشست؛ تنهاشون به قدری به هم نزدیک شد تا جایی که سینه هر دو پسر روی هم کشیده میشد. یک دست جین در دست یونگی بود؛ اما دست دیگرش ناخودآگاه روی کمر پسرک نشست و فقط لحظهای از ذهن شاهزاده عبور کرد که پسر مقابلش، چه کمر باریکی داره.
YOU ARE READING
Remember Me (one shot)
Fanfictionنام وانشات: من رو به خاطر بسپار کاپل: در شش ورژن جین تاپ (جینگی، جینجون، جینسوک، جینمین، جینوی، جینکوک) ژانر: رمنس، انگست، هپی اند نویسنده: sugar7q خلاصه: حضورت شاید سرابی بیش برای من نبود عطر نفسهایت سینهام رو بد عادت کرده...شده برایم دردی ماندگا...