Portrait (پُرتره)

115 18 8
                                    

دیگه کلافه شدم,سه ماهه که از چسبوندن اعلامیه ها روی دیوارهای شهر می گذشت.
یعنی پیدا کردن مدل برای نقاشی پرتره سخت تر از پیدا کردن سوزن توی انبار کاهه ?!!
 مین هو صندلیش رو با صدای گوش خراشی کشید عقب و از پشت میز کارش بلند شد و رفت طرف پنجره. بیرون بارون شدیدی می بارید.
به عابرهای پیاده نگاه میکرد که بعضیا روی سرشون چتر بود که مبادا خیس بشن و مادری که دست دخترش رو گرفته بود و با هم می دویدن , نگاه کردن به اون آدما از پشت شیشه ی بارون زده, شبیه یه تابلو نقاشی شده بود.
مین هو با خودش چند جمله ای زیر لب زمزمه کرد , عقربه های ساعت  روی دو بعد از ظهر بود, رفت رو کاناپه گوشه ی اتاق دراز کشید و چشماش رو بست و خوابید.
یه دفعه با صدای افتادن چوب لباسی توی رختکن, از خواب پرید و نشست و چشماش رو مالید.
حتما دوباره گربه صاحب خونه از پنجره اومده داخل.
کش و قوسی به بدنش داد که با شنیدن باز شدن شیر آب سرجاش خشکش زد.
بلند شد و رفت به طرف صدا, صدا از دستشویی میومد.
یعنی کی بدون اجازه اومده توی خونه ی من.
با عصبانیت دستگیره در رو گرفت و بازش کرد.
با دیدن منظره روبه رو دهنش از تعجب باز موند.
پسری قد بلند , با شونه های پهن و خوش هیکل و موهای خیس و لباس های خیسی که به بدنش چسبیده بود و خیلی جذاب به نظر میرسید.
-تو دیگه کی هستی ?! چطوری اومدی تو ?!
پسری که پشتش به مین هو بود, با بی خیالی مشغول شستن دستاش بود.
با اینکار, مین هو ازعصبانیت مثل کوه آتشفشان داشت منفجر میشد و رگ گردنش زده بود بالا, تا سه می‌شمرم از خونه ی من گورتو گم کن.
پسر آهی کشید و برگشت طرفش, لبخند ملایمی زد و گفت:
- ببخشید اگه باعث ترس شما شدم آقا, دَر باز بود و اومدم داخل, دیدم که روی کاناپه خوابیده بودین, بخاطر همین دلم نیومد بیدارتون کنم.
-باشه حرفاتو شنیدم حالا دیگه برو بیرون.
پسر با حالت غمگینی از خونه رفت بیرون.
مین هو دَرو محکم بست, پاهاش سست شدن همون جا پشت در نشست و از رفتاری که با اون پسر بیچاره با لباس های خیس داشته بود, پشیمون شده بود و مدام به لبخند ملایم اون فکر میکرد.عجب هیکلی داشت.
شبیه مدل های نقاشی بود...مدل?!!!
وای نکنه اعلامیه رو دیده و برای درخواست مدل اینجا اومده.به پیشانیش زد و زود از جاش بلند شد و دوید توی خیابون .ولی اثری از اون پسر نبود...از مغازه های اطراف پرس وجو کرد ولی کسی اونرو ندیده بود.
خسته و ناامید به طرف خونه برگشت, توی راهرو با شنیدن صدای دَر از خونه ی صاحب خونه سرش رو بلند کرد و با خودش گفت بهتره که ازش سوال بپرسم شاید اونو دیده باشه.
خانم صاحب خونه, پیرزن مهربونی بود و رفتارش با مین هو خیلی صمیمانه بود و اونو مثل فرزند خودش دوست داشت.
بعد از دو بار زنگ زدن, در به روی مین هو باز شد.
-سلام پسرم خوبی ? کاری داشتی? 
-سلام خانم هه جین ممنون, یه سوال داشتم شما یه پسر قد بلند و با شونه های پهن ندیدن که لباساشم خیس شده بود ?
گربه خانم هه جین هم از کنار دَر میوکنان اومد بیرون.
خانم هه جین به فکر فرو رفت و بعد از یه لحظه سرش گیج رفت و دستش رو به چارچوب دَر گرفت.
مین هو هول شد و گفت:
-میتونم کمکتون کنم.
خانم هه جین از مین هو خواست تا کمکش کنه, پس اونو به داخل دعوت کرد.
مین هو برای بار اول بود که به خونه این خانم مهربون میومد, خونه تمیز و مرتبی بود و با سلیقه وسایل خونه رو چیده بود.
خانم هه جین رو روی صندلی نشوند و گربه هم پرید روی پای خانم هه جین, مین هو از آشپزخونه براش یه لیوان آب آورد.
-بفرمائید. حالتون بهتره ?
-بله الان بهترم ممنون پسرم. 
از مین هو خواست تا روی مبل کنار پنجره بشینه تا براش کمی کلوچه هایی که تازه پخته بود رو براش بیاره.
با رفتن خانم صاحبخونه به آشپزخونه, گربه دوباره روی صندلی نشست و شروع کرد به لیس زدن موهای بدنش.
مین هو قبول کرد و به طرف پنجره رفت و نیم نگاهی به عکسای روی میز کنار مبل انداخت و با اومدن خانم هه جین فورا نگاهش رو به سمت بیرون کرد.
بعد از خوردن کلوچه های خوشمزه و نارگیلی , از ایشون تشکر کرد و بعد از اینکه از حال خانم هه جین مطمئن شد, به طرف آپارتمانش رفت.
امروز خیلی فکرش درگیر اون پسر ناشناس بود. پشت میز نشست و همون جا هم خوابش برد.
با صدای ضرب گرفتن روی میز, از خواب پرید و اول انگشت های ظریف و مردونه رو دید که مثل پیانو زدن روی میز میزد  و بعد سرش رو بالا آورد و چهره اون پسر رو دید.
با تعجب گفت:
-تو~ ?!
اما اینبار از دیدنش عصبانی نشد, بلکه خوشحال شد. از جاش بلند شد و دستش رو برد جلو و دست های سرد اون پسر رو گرفت.
-من مین هو هستم و شما؟
-منم جیسونگ هستم, خوشبختم.  
مین هو اول لبخندی زد و بعد درخواستش رو با دو دلی بیان کرد. 
-تو حاضری مدل نقاشیم بشی?
جیسونگ بعد از کمی مکث کردن ,سرش رو خواروند و قبول کرد.
مین هو شروع به توضیح  دادن کرد:
-تو برای مدل , اول باید لباسات رو در بیاری.
جیسونگ با تعجب آب دهنشرو قورت داد و آروم گفت:
-همه لباسام?!
مین هو دستی به چونه اش کشید, انگار از خداش بود که جیسونگ رو بدون لباس ببینه.
-آره بعضی از نقاشی ها رو باید برهنه بکشم.
جیسونگ به طرف رختکن رفت و با دستای لرزان شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنش.
مین هو روی صندلی نشسته بود و مشغول ترکیب رنگ ها روی بومرنگ بود. که با دیدن عضله ها و سیکس پک  جیسونگ ,قلمو از دستش افتاد.
برای اینکه زیاد تابلو نکنه, زود قلمو رو برداشت و از جیسونگ خواست که روی صندلی روبه رو بشینه و دستش رو زیر چونه اش بزاره .
مین هو با صدای ذوق زده ای گفت: 
-خیلی خوبه, ولی برای نقاشی های بعدی باید کاملا برهنه باشی.
مین هو هر بار که سرش رو بلند میکرد و به مدل زیبا و جذابش نگاه میکرد ,حس خاصی نسبت به اون پیدا میکرد, ناخودآگاه به چشمهاش و بعد به لبهاش خیره میشد.
جیسونگ هم بعد از دیدن نگاه های پرحرارت مین هو خیس عرق شد و ضربان قلبش شدت می گرفت, حتی تا جایی که احساس میکرد که صدای تالاپ تلوپ قلبش فضای اتاق رو پر کرده. البته همه ی اینها تصورات جیسونگ بود, ولی واقعیت چیز دیگه ای بود.
مین هو از جاش بلند شد و با حالت کلافه دستی توی موهاش کشید, نمیتونست احساسش رو پنهون کنه.
آخه چطور میشه با دیدن این مدل مسحورکننده تحریک نشد, مین هو مدام این حرف توی ذهنش تکرار میشد.
بیچاره جیسونگ نمیدونست چی در انتظارشه.
مین هو چند قدم بلند به سمت جیسونگ برداشت, دستی به صورت و چونه خوش فرم جیسونگ کشید.
-تو بی نظیری.
آروم آروم انگشتش رو روی لبهای اون کشید. مثل شراب من رو مست میکنی... تو معرکه ای.
همین طور انگشتش رو سینه و سیکس پک های جیسونگ کشید.
یه دفعه جیسونگ مچ دست مین هو رو گرفت و فشارش داد و باحالت فریاد مانندی سر مین هو داد زد: 
-هییییی داری چیکار میکنی ?!
مین هو سرش رو پایین انداخت و بخاطر کارش از جیسونگ عذرخواهی کرد, واقعا منو ببخش یه دفعه کنترلم رو از دست دادم نمی خواستم اینطور بشه.
ولی معذرت خواهی بی اثر بود, جیسونگ از جاش بلند شد و مین هو رو به عقب هولش داد.
-از اولم نباید قبول میکردم.
مین هو دست بردار نبود.
-لطفا نرو, قول میدم تکرار نشه. لطفا...
جیسونگ نفس عمیقی کشید و با گوشه ی چشم به مین هو نگاهی کرد, با لحن سردی گفت:
-باشه.
تقریبا نزدیک آخرای پرتره بود و قسمتای جزئیش مونده بود. که مین هو رو به جیسونگ کرد و با صدای خفیف که از روی شرم و خجالت بخاطر کاری که چند ساعت پیش کرده بود, گفت: 
-جیسونگ میشه یه خواهشی ازت بکنم?
جیسونگ با نگاهی که از روی دلخوری و بیشتر عصبانیت بود, گفت:
-باشه بگ.
مین هو از روی ترس گفت:
-اگه...اگه...اگه امکانش هست... میخوام بدون لباس... 
مکثی کرد تا عکس‌العمل جیسونگ رو ببینه.
و ادامه داد: 
-بدون لباس تو رو بکشم.
مین هو بعد از گفتن حرفش نفسش رو بیرون داد و چشماش رو بست و منتظر فریاد جیسونگ شد.
ولی بر خلاف انتظارش جیسونگ پیشنهادش رو قبول کرد.  
-به یه شرط, اینکه دیگه من رو لمس نکنی, چون واقعا اینبار تنهات میزارم.
مین هو شرطش رو قبول کرد و فورا قلمو رو دستش گرفت و پشت بومِ نقاشی نشست.
جیسونگ با دیدن اینکار مین هو, لبخندی زد ولی قبل از اینکه مین هو لبخندش رو ببینه, به رخت کن رفت.  
کمربندش رو باز کرد و شلوارش رو درآورد, از اینکه باید اینطوری چند ساعت اونجا جلوی چشم مین هو بشینه خجالت میکشید ولی خب بعدش به اوضاعش فکر کرد و با خودش گفت برای من که فرقی نمیکنه.
با دستاش جلوی خودش رو پوشنده بود و وارد اتاق شد, که مین هو رو در حال هول دادن مبل دید.
-داری چیکار میکنی؟ چرا مبل رو جابه جا کردی؟
-بخاطر اینکه باید روی مبل دراز بکشی و منم...
با بلند کردن سرش حرفش نصفه موند. نمیتونست از صحنه روبه روش چشم برداره ,آب دهنشرو قورت داد.
مین هو با صدای آهسته گفت:
-آخه چرا?
-چرا چی?!
-چرا تو اینقدر خوبی?! انگار هیکلت تراشیده شده, جذاب لعنتی.  
البته جذاب لعنتی رو آروم گفت که مبادا جیسونگ عصبانی بشه.
جیسونگ روی مبل با حالت معذبی نشست, مین هو نزدیکتر اومد بهش گفت که چطوری دراز بکشه  تا معذب نباشه, و با دستش چونه ی جیسونگ رو گرفت و سرش رو کمی خم کرد و بهش نزدیک شد, که جیسونگ فورا خودش رو عقب کشید.
-چرا اینطوری میکنی?! نمیخوام که بخورمت فقط میخوام ژستت رو برای نقاشیم درست کنم.
جیسونگ از روی ناچاری قبول کرد و مین هو هم یکی از پاهای جیسونگ رو بالا تر گذاشت و دستش رو زیر چونه اش گذاشت و سرش رو کمی خم کرد.
خلاصه ژست مدل مورد نظرش رو درست کرد و رفت پشت تابلو نقاشی نشست و شروع کرد به کشیدن.
کمی گردنش و مچ دستش خسته شده بود, بخاطرهمین پا شد رفت جلوی پنجره ایستاد و بیرون رو نگاه کرد, خستگی بهانه بود , چون همه حواسش به جیسونگ بود. توی ذهنش به اون فکر میکرد, به چهره اش, لبهاش, هیکلش و یه لحظه هم ازجلوی چشماش کنار نمیرفت.
کلافه شده بود, دیگه نتونست طاقت بیاره, یه دفعه احساس کرد که دو تا دست ازپشت بغلش کرد. آره واقعا جیسونگ بود که مین هو رو بغل کرده بود و دستاش رو دور کمرش حلقه کرده و پشت گردن مین هو رو بوسید و سرش رو روی شونه اون گذاشت, مین هو دستش روی دستای جیسونگ گذاشت با اینکه دستاش خنک بودن ولی حس نابی به مین هو میداد.
مین هو برگشت سمت جیسونگ و گفت:
-اجازه میدی که...
هنوز حرفش تموم نشده بود که جیسونگ پیش قدم شد و چونه مین هو رو گرفت و سرش رو کمی خم کرد و لباش رو روی لبای مین هو فشار داد با تمام وجودش اونو بوسید. دستش رو روی سینه مین هو گذاشت و به چشمهای پرحرارتش خیره شد: 
-تو نقاش فوق العاده ای هستی مین هو, دستات جادو میکنه. ممنونم که من رو به عنوان مدلت انتخاب کردی. تو بزرگترین آرزوی من رو برآورده کردی ازت ممنونم مین هو, امیدوارم که بتونی تابلوی نقاشیت رو بفروشی و این آخرین دیدار من و تو هستش و دیگه هیچ وقت مزاحمت نمیشم.
مین هو از حرفهای جیسونگ کمی جا خورد و نمیدونست که جیسونگ چرا این حرفا رو بهش میزنه و وقتی که شنید آخرین دیدارشون هستش دلش به درد اومد, احساس کرد که قلبش ایستاده و سرش گیج رفت و اتاق دور سرش چرخید.
یهو از خواب پرید, از روی کاناپه افتاد روی زمین, تازه همه چی یادش افتاد, با حالت گیجی جیسونگ رو صدا زد... جیسونگ ... جیسونگ کجا رفتی? فورا سمت تابلو رفت. 
-وای نه یعنی تمام این مدت من خواب بودم و اون پرتره رو توی خواب کشیدم?!
پاهاش شل شد و دستاش دو طرف بدنش آویزون شد و همون جا نشست. یعنی اون پسر جذاب , فقط یه خواب بود? نه!!! چطور ممکنه ? ولی بار اولی که از خواب پریدم, من اونو توی خونه دیدم!
سرش رو بلند کرد و به دستشویی نگاه کرد, نور امیدی توی دلش جرقه زد. شاید الانم اونجا باشه.
فورا از جاش بلند شد و سمت دستشویی رفت و دستگیره ی در رو گرفت و آروم بازش کرد.
-جیسونگ تو اینجایی ?
اما خبری از اون نبود. یاد اون روز افتاد که برای اولین بار اونو با لباس خیس اینجا دیده بود. آهی از سر حسرت کشید.
آروم و قرار نداشت, دلش برای جیسونگ تنگ شده بود با اینکه زیاد نمیشناختش و نمیدونست از کجا اومده بود.
هر وقت دلش میگرفت میرفت سمت پنجره و خیابون رو نگاه میکرد.
یه دفعه خانم صاحبخونه رو دید که کلی کیسه های خرید دستش بود و مدام کیسه ها رو روی زمین میزاشت و دوباره بلندشون میکرد.
دلش به حال خانم هه جین سوخت و بخاطر همین به کمکش رفت.
-سلام خانم هه جین
-سلام پسرم خوبی ?
-ممنونم آجوما, میتونم کمکتون کنم و کیسه ها رو براتون بیارم ?
-ممنون میشم اگه اینکارو برام انجام بدی.
-حتما.  
مین هو کیسه ها رو برداشت و جلوتر راه افتاد, اونا رو تا  طبقه بالا برد و جلوی در گذاشت و منتظر موند تا خانم هه جین از پله ها بیاد بالا.
-خیلی ممنونم از لطفت مین هو.
مین هو کمی بخاطر سنگینی وسایلی که آورده بود نفس نفس میزد.
-خواهش... خواهش  می کنم.
-پسرم بیا تو برات شربت خنک درست کنم.
مین هو ازخدا خواسته , با خوشحالی گفت: 
-کلوچه نارگیلی هم دارین و بعد لبخند بزرگی زد.
-بله حتما! بیا تو پسرم.
خونه ی خانم هه جین مثل همون روز مرتب و گرم و صمیمی بود.
روی کاناپه بشین و کمی استراحت کن الان برات کلوچه و شربت میارم.
مین هو از این فرصت استفاده کرد و جزئیات خونه رو با دقت نگاه کرد.
یه صندلی گهواره ای گوشه ی هال بود, کنارش مبل راحتی صورتی رنگی بود که روی اون بافتنی توری سرخ آبی انداخته شده بود و پایین مبل سبد حصیری پر از کامواهای زیبایی بودن, که خانم هه جین  خودش اونا رو بافته بود.
چند تا قاب عکس کوچیک و بزرگ با طرح های طبیعت زیبا و درختا روی دیوار نصب بود.
همه اطرافش رو خوب نگاه کرد و بعدش به میز گرد کنار دستش نگاهی انداخت. عکسهای خانوادگی خانم هه جین, در کنار همسرش و چند تا عکس از دوران کودکی تا بزرگسالی خانم هه جین.
نشون میداد که زن بسیار زیبایی بوده و همچنین عکس همسرش خیلی مرد با ابهت و شیکی به نظر می‌رسید.
کنار همه عکسا یه دفعه چشمش به یه عکس افتاد. یه لحظه خشکش زد, که خانم هه جین با سینی شربت لیموناد و کلوچه ازآشپزخونه اومد. سینی رو روی میز گذاشت.
با دیدن چهره ی مبهوت مین هو که به عکس خیره شده بود, گفت:  
-چیزی شده؟
-خانم هه جین این عکس کیه ?
خانم هه جین عکس رو از مین هو گرفت و بهش نگاه کرد, چشماش پر از اشک شد. با صدای گرفته و لرزان گفت:
-این عکس پسرمه, قبل از اینکه تو بیای تنهایی طبقه پایین زندگی میکرد, خیلی پسر مؤدب و خوشتیپ و خوش هیکلی بود, دلش میخواست بازیگر یا به قول شما جوونا مدل لباس یا همچین چیزی بشه, بخاطر همین همیشه طبقه پایین ورزش میکرد یا هر وقت دلش میگرفت میرفت جلوی پنجره, بیرون رو نگاه میکرد. ولی دست سرنوشت اونو از من گرفت.
-یعنی الان زنده نیست ?! میتونم بپرسم چطور این اتفاق افتاد ?
خانم هه جین اولش براش سخت بود حادثه از دست دادن پسرش رو توضیح بده, بخاطر همین کمی مکث کرد.
-اون روز بارون شدیدی می بارید, فکر کردم مثل همیشه جیسونگ طبقه پایین مشغول ورزش و تمرینه, چند بار صداش زدم, نگران شدم رفتم پایین دیدم جلوی پنجره ایستاده, بیرون رو نگاه میکنه,حتی حضور من رو احساس نکرد نزدیکش شدم, تکونش دادم و گفتم جیسونگ ... جیسونگ,بعد یه دفعه انگار برق گرفتتش, از جاش تکون خورد. 
-اوه مامان تو اینجا چیکار میکنی?
-چند بار صدات زدم جواب ندادی نگرانت شدم بخاطر همین اومدم پایین, چیزی شده؟
-نه مامان داشتم اون بچه گربه ی کوچولو رو نگاه میکردم, بیا نگاه کن.
با دستش اونور خیابون رو بهم نشون میداد. 
-نگاه کن زیر بارون خیس شده, کسی نیست کمکش کنه میخواد بیاد وسط خیابون, ممکنه ماشین بهش بزنه.
بدون چتر و بارونی از خونه رفت بیرون, منم چتر رو برداشتم و به دنبالش رفتم ولی بهش نرسیدم اون سریع از راه پله رفت بیرون, تا خودم رو رسوندم به دم دَر .... 
خانم هه جین نتونست جلو گریه اش رو بگیره, شروع کرد به گریه کردن, دوباره حرفش رو تکرار کرد:
-تا خودم رو رسوندم به دم دَر, جیسونگِ من وسط خیابون روی زمین افتاده بود, چند متر اون طرف تر یه ماشین هم زد بود به چراغ برق.
تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده, همون جا پاهام سست شدن.
نیم ساعت بعدش آمبولانس و ماشین پلیس اومد, ولی دیگه دیر شده بود.
- از شنیدن فوت پسرتون واقعا متاسفم, راستی خانم هه جین این گربه, همون گربه س?
-آره پسرم, اون روز گربه زنده موند و تا امروز همدم و دوست منه. راستی جیسونگ کجاست ?! حتما دوباره از پنجره رفته بیرون یه هوایی بخوره.
مین هو با تعجب گفت:
-جیسونگ ?!!
-آره ,اسم گربه ام رو جیسونگ گذاشتم تا هم, همیشه به یاد جیسونگم باشم و هم این که گربه رو اون نجات داده.
مین هو فکر نمیکرد کسی که توی خوابش دیده بود, روح پسر خانم هه جین باشه, و دیگه زنده نیست و نمیتونه دوباره اون رو ببینه.
موقع خداحافظی از خانم هه جین, بهش دلداری داد, خانم هه جین لبخندی زد و بهش گفت:  
-که تو من رو یاد اون میندازی و دیدنت برام تسکینه.
بعد از شنیدن ماجرای پسر خانم صاحبخونه و اتفاقی که براشون افتاده, خیلی دلم گرفت.
به آپارتمان خودم رفتم, همه جای خونه منو یاد جیسونگ می انداخت مخصوصا اینکه فهمیدم اونم اینجا زندگی کرده, تحمل زندگی کردن توی اونجا برام سخت شده بود, تصمیم گرفتم که به خانم هه جین بگم میخوام خونه اش رو تحویل بدم و از اینجا برم.
تا صبح خوابش نبرد, پشت تابلو نشست و شروع کرد به کشیدن پرتره ی پسری که الان میدونست کیه و کجا زندگی میکنه و هیچ کسی رو به اندازه اون دوست نداشت.
با کشیدن قلمو روی تابلو اشکاش سرازیر شدن.
روز بعدش مین هو تابلوها, نقاشی ها و قلموها و کلیه وسایل خودش رو توی کارتن پیچید.
از پله بالا رفتم و دل کندن از اون خونه برام واقعا سخت بود ولی تصمیمم رو گرفته بودم.
زنگ در رو زد, چند لحظه صبر کرد تا خانم هه جین در رو باز کنه.
خانم هه جین به همراه گربه یا بهتره بگم به همراه جیسونگ اومد دم در.
-سلام خانم هه جین
-سلام پسرم
نشستم و برای اولین بار سر گربه رو نوازش کردم.
خانم هه جین خنده ای کرد و گفت: 
-فکر کنم جیسونگ ازت خوشش اومده, چون اون به جز من ,نمیزاره کسی نوازشش کنه. راستی با من کاری داشتی مین هو?
با شنیدن اینکه جیسونگ از من خوشش اومده بود, از گفتن حرفم پشیمون شدم و بجاش گفتم, خانم هه جین من دارم میرم خرید, چیزی لازم ندارین براتون بخرم?
خانم هه جین تشکرکرد و از هم خداحافظی کردیم.
وقتی از پله ها اومدم پایین, اینبار احساس خیلی خوبی داشتم و خبری از ناراحتی دیشب توی وجودم نبود.
دوباره به آپارتمانم رفتم, بوم نقاشی رو آماده کردم و پشتش نشستم, شروع کردم به کشیدن پرتره دیگه ای از زیباترین پسری که توی رویاهام دیده بودم ولی برای من واقعی تر از رویا بود و با تمام وجود عاشقش بودم.

 
********************************
 
سلام 👋😊

این اولین وان شات کاپلیه که نوشتم, امیدوارم که از خوندش لذت برده باشید.
 
اگه خوشتون اومده, بقیه کارام هم سر بزنید 🙏😚
 
منتظر نظرات قشنگتون هستم 🤗
 
ووت یادتون نره 🌟

Cover :Melody7979

Portrait Where stories live. Discover now