.

667 74 23
                                    

جیمین دستی به کت و شلوار سفید رنگش کشید و لبخند تلخی به انعکاس خودش توی آینه‌ی قدی روبه‌روش زد.

رویاهای زیادی برای روز ازدواجش داشت.

اینکه با خوشحالی برای خودش جواهر گرانبها و فوق‌العاده شیک انتخاب می‌کنه و به همراه کت و شلوار خوش دوختش، برای همسر جذابش دلبری می‌کنه ولی حالا...

آهی کشید و نگاهش رو از آینه گرفت.

هیچ مایل نبود که به سمت اتاق عروس بره و اون دختر شیطان صفت رو به عنوان کسی که تا دقایقی بعد به عنوان همسرش شناخته میشه، با بوسه و لبخند دست‌هاشون رو توی هم گره بزنه و به سمت سالن تالاری که قرار بود مراسم ازدواجشون اونجا برگذار بشه، برن.

دلش گرفته بود و نیاز داشت همین حالا بین بازوهای عشقش باشه تا عطر سردش رو به ریه‌هاش بکشه و نوازش‌های نرمش رو روی کمرش احساس کنه.

فایده‌ی رویا پردازی‌هاش چی بود وقتی که جونگ‌کوک برای اتهام‌های دروغین دستگیر شده و به زندان رفته بود؟

با تقه‌ای که به در خورد، با نارضایتی "بله"ی آرومی گفت و در باز شد.

جیمین بدون اینکه نگاهش رو از زمین بگیره، زمزمه کرد:

_ دلم می‌خواد فرار کنم ته.

تهیونگ دوست صمیمی جیمین و البته برادر اون دختر بود.

برادری که به شدت از خواهر ناتنی خودش بیزار بود و آرزوی مرگ اون انگل رو داشت.

_ دلت دیگه چی می‌خواد بیبی؟

صدای بم و آشنایی که توی گوش‌های جیمین پیچید، باعث شد پسر کوچیک‌تر سرش رو با تعجب بالا بیاره و نگاه طوفانیش رو به نگاه خیره‌ی عشق جنون‌دارش بدوزه:

_ جونگ‌کوک؟

جونگ‌کوک با دیدن ناآرومی پسرش، قدم بلندی برداشت و محکم پسر رو به خودش چسبوند و دست‌هاش رو دور بدنش حلقه کرد.

_ جونم عزیزم؟‌ جونم عمرم؟ اینجام و نمی‌ذارم به کاری که نمی‌خوای محبورت کنن.

جیمین طبق چیزی که می‌خواست، صورتش رو توی گردن خوشبوی مردش برد و هومی کشید:

_ منو از اینجا ببر بیرون کوک؛ نمی‌خوام اینجا باشم. من خونه رو می‌خوام؛ تو رو می‌خوام.

جونگ‌کوک بوسه‌ای روی گوش جیمین گذاشت:

_ باشه جون من؛ ته می‌برتت سمت ماشین؛ اونجا بشین و منتظرم باش.

جیمین محکم به جونگ‌کوک چسبید:

_ پس تو چی؟

مرد نفس عمیقی بین موهای آرایش شده‌ی پسرش کشید:

_ میام عزیزم؛ بهم اعتماد کن.

جیمین مجبوراً سری تکون داد و کمی از جونگ‌کوک فاصله گرفت.

Mafia HusbandWo Geschichten leben. Entdecke jetzt