ماشین که جلوی دانشگاه متوقف میشه کیفش رو از صندلی کنارش برمیداره
_ممنون اجوشی
- اگاشی امروز من نمیتونم بیام دنبالتون پسرم میاد!
سری به نشانه فهمیدن تکون میده
_باشه ولی به اون پسر کله پوکت بگو مثل دفعه قبلی نیم ساعت منو جلو در دانشگاه نکاره
پیرمرد لبخندی میزنه که باعث چروک شدن پوست های کنار چشمش میشه
_بای بای اجوشی
از ماشین پیاده شد و به سمت ورودی دانشگاه رفت
بازم مثل همیشه همه پسرا بهش نگا میکردنو پچ پچ میکردن
* اه این دختر آخرش منو میکشه!
دستش رو روی قلبش میزاره
* چطوری هر روز خوشگلتر میشه ؟
* حاضرم کل داراییمو بدم فقط یه بار باهام بره بیرون!
معلومه که همه اینا رو میشنید ولی اهمیتی نداشت٫ اون واقعا زیبا بود حتی دخترام از زیباییش میگفتن... ولی سئوال اصلی اینه مگه همه چی زیباییه ؟؟
با صدایه جیغ دخترا از ترس شانه هاش بالا پرید٫ از حرکت ایستادو به پشت نگاه کرد
*اوپاااا چقدر خوشتیپ شدی
درسته! اون تنها کسی نبود که تو دانشگاه نظر همه رو جلب میکرد...
پسر رقیب پدرش " کیم سوکجین " هم تو اون دانشگاه بود
دوتا دختر پسر با چهره زیبا ولی مغرور!
سوا تاسف وارانه سری تکون داد و با احمق نثار کردن دخترا به راهش ادامه داد
جین به دختری که افتاد زمین کمک کرد تا بلند بشه
*ممنون اوپا خیلی خوبی
همینطور که داشت به طرف کلاسش میرفت با خودش زمزمه کرد
_اره خیلی! فرشته به تمام معناست :/
جین با لبخند از خود راضیش وارد کلاس شدو سرجاش نشست
با لبخندش که از نظر سوا خیلیم رو مخ بود گفت
_صبح بخیر خانوم بد اخلاق!
_همچنین آقای از خود راضی!
جین خنده تو گلویی کرد
-واقعا بد اخلاقی
خواست جوابشو بده که با ورود استاد به کلاس حرفش رو خورد
استاد بعد از اینکه کیفشو رو میز گذاشت و کتشو آویزون کرد با لبخندی که محو نشدنی بود شروع کرد به حرف زدن
*صبحتون بخیر! امروز براتون خبر خوبی دارم
صدای یکی از دانشجو های پسراز ته کلاس بلند شد
*نکنه قراره دو مبحث رو یه جا امتحان بدیم؟
همه خندیدن
استاد لبخندی میزنه و سری تکون میده
*امتحانتون افتاد یه هفته عقب تر٫ یعنی فردا امتحان نمیدین
همه خوشحال شدن غیر از سوا
خب اون یه دختر درس خون بود و برای این امتحان خوب حاضر شده بود
*ساکت بزارین حرفمو ادامه بدم....همونطور که فردا اخرهفتست به جاش شمارو به پارتی دعوت میکنم!
همه با تعجب به استاد نگاه کردن و باعث خنده مرد شد
*اونطوری بهم نگاه نکنین اینکه چیز عجیبی نیست٫ اممم راستش بعد چند سال دارم صاحب فرزند میشم برا همین میخوام این شادی رو با شما هم جشن بگیرم
همه دانشجوها با خوشحالی شروع میکنن به دست زدن و سوت کشیدن و سیل تبریک گفتن
*ولی این به این دلیل نیست که فردا از درس خبری نیست ٫ فردا اون پروژه ای که دارین روش کار میکنین رو هم باید بیارین
همه چهره هاشون جوری شده بود که انگار بدجوری خورده بود توذوقشون...توی غذا خوری طبق معمول با دوستش نارا نشسته بودو در حال غذا خوردن بودن
نارا: میگم برا مهمونی استاد چی میخوای بپوشی؟
ولی قبل از اینکه بتونه جوابی بده پسر مو بلوندی که داشت از کنارشون رد میشد یهو با زیر پایی که بهش زده شد تعادلش رو از میده و همه چیزی که تو سینی غذای دستش بود یکباره روی لباسای سوا میریزه
شوکه شده و ناباور به لباساش نگاه انداخت
نارا با جیغ از روی صندلیش بلند میشه
نارا: یاااا کوریییی؟؟؟ احمق ببین چیکار کردی !!! میفهمی قیمت لباسا اندازه کل زندگیته؟! پسره دست و پا چلفتی
طرف سوا میره و سعی میکنه با دستمال کمی کثیفی هارو تمیز کنه
پسر با ناراحتی و ترس شروع کرد به معذرت خواهی کردن
*اوه خدای من...من..من واقعا معذرت میخوام ٫خواهش میکنم منو ببخش آههه من واقعا احمقم ٫لطفا منو ببخ...
سوا از روی صندلیش بلند میشه
_باشه عیبی نداره
پسر متعجب میشه
چشماشو میبنده و نفس عمیقی میکشه
دگ این چیزا براش عادی شده بود اونم با وجود جین توی دانشگاه
به جین نگاهی کردو با لبخندی که ازعصبانیت بود به طرفش میره و دو قدمیش می ایسته
سالن غذا خوری تو سکوت بدی فرو رفته بود و همه چشم شده بودن و بدون پلک زدن نگاهشون میکردن٫ حتی اشپز ها و کسایی که توی اشپزخونه کار میکردن
_میدونی چیه..!!
ظرف غذایه دختری که نزدیک ترین میز بهشون بود رو میگیره و اروم اروم شروع میکنه محتویات ظرف رو روی کت جین ریختن
_من این روش رو ترجیح میدم
با کاری که میکنه همه شوکه میشن و" هینی " بلدی میکشن
بشقاب رو روی میز برمیگردونه و با لبخند بزرگی جین رو برسی میکنه و در آخر دوبار با دستش به شونه جین ضربه میزنه
_عالی شدی پسر
رو پاش میچرخه و از سالن غذا خوری خارج میشه
نارا که تا اون موقه خشکش زده بود با سرعت دنبالش میره
دخترا به طرف جین میان
*اوووه اوپا کتت بدجوری خراب شده
*دختره دیونه چطور تونست همچین کاری کنه ٫ اوپا کتت رو بده برات میشورمش
جین ریلکس و با لبخندی که سوا رو همیشه حرص می داد بدون حرفی کتش رو درمیاره٫ دختر با فکر اینکه جین قبول کرده خوشحال میشه و دستش رو دراز میکنه تا کت رو بگیره ولی جین بی توجه با انداختن کتش توی سطل زباله به طرفه خروجی میره...
YOU ARE READING
PlayBoye
Fanfictionهمونطور که وحشیانه دختر رو میبوسید بین خودش و دیوار پرسش کرد سوا شروع کرد به باز کردنه دکمه هایه پیرهن سفید مردونش پسر پوزخند زد سریع دستایه دخترو گرفت بالایه سرش رو دیوار پین کرد - این همه عجله برای چیه سوییتی!؟ _ جین اذیت نکن..لطفاا...من میخوام...