هراس
از زمان بچگي هميشه دلم مي خواست دفتر خاطرات داشته باشم ،اما هر بار بعد از نوشتن يه دلهره به دلم مي افتاد كه نكنه كسي بخونه ! طوري فكر مي كردم كه اسراري دارم كه نبايد فاش بشه و بهمين منوال گذشت كه هنوز كه هنوزه من هيچ يادداشتي از خودم ندارم اين احساس عجيب يا بهتر بگم ناخوشايند هنوز با منه.
ولي در كنار اين تفكر هميشه افسوس هم خوردم كه چرا ننوشتم كه اگه همون يادداشت هاي كوچك بود، مي شد در كنار هم يه كتابچه خاطرات ، كه مي تونست لااقل براي خودم باارزش باشه.
اين علاقه به نوشتن هنوز هم هست با اين تفاوت كه بيشتر و بيشتر هم شده . به نظره من همه ما به يه طريق بايد خودمونو از شر انرژي هاي منفي خلاص كنيم ، مثلا هنرمندا به روش خلق اثار اعم از كشيدن نقاشي ،گفتن شعر، رقصيدن ، ساختن موسيقي و... و كاسب با كار بيشتر ، خانه دار با نظافت بيشتر ، پختن و گاهي هم وقت كشي جلو بعضي برنامه هاي بي خاصيت تلوزيون ...
با اين تفصيلات من به هر طريقي كه مي شد با نوشتن از سر مباحثه و مجادله پرداختم و تا كنون ايشون رو قانع كردم كه به روي كاغذ نياد اما اين غول چراغ به جاي اين كه مهار شه بزرگ و بزرگتر شده و ديگه من هم چون باهاش در رشد بودم هراسي ازش ندارم كه ازاد بشه . جالبه كه اشتياق نوشتن مثل اسب افسار گريخته ناخوداگاه تمام وجود منو اشغال كرده.
اميدوارم بتونم اين اسب وحشي و رام كنم تا بي هيچ هراسي در نيم روز مونده از زندگي، ازش سواري بگيرم.
به اميد اينكه شما مثل من فكر نكنين شما بنويسين ، بنوازين ، بخونين و برقصين .. اين چند روزه عمر را با رضايت از خودتون بگذرونين قول مي دم حالتون بهتر از ايني ميشه كه هست.محبوبه.ك