بعد از دو ساعت وقت گذروندن باهم دیگه حالا وقت این بود ک راهشونو کج کنن و هرکی بره خونه ی خودش
_تا دوشنبه همو نمی بینیم؟
+فکر نکنم..
_پس تا دوشنبه خدافظ
+عام خدافظ
هردو پشت به هم شدن تا راه بیوفتن و برن ولی..
_اگه الان بهش نگم دیگه نمیتونم بگم...اره میگم تا دوشنبه هم خودمو گم گور میکنم
_بومگیو
بومگیو که انگار منتظر بود تا تهیون صداش کنه به سرعت برگشت
+بله
تهیون نزدیک بومگیو شد و بومگیوهم به سمتش اومد
_میخواستم یچیزی بهت بگم
+چیزی شده؟
_تو بهم اعتماد داری؟
+واسه چی این سوالو می پرسی؟
_فقط بگو بهم اعتماد داری یا نه؟
+آره دارم
_پس چشماتو ببند
+برای چ..
_مگه بهم اعتماد نداری؟
+باشه
بومگیو چشماشو بست و تهیون همینطور که بهش نزدیک میشد آروم گفت
_فقط اگه منو نمیخواستی همراهیم نکن و منم اون موقع میرم
و لباشو رو لبای پسر مقابلش گذاشت ، بالاخره طعم لبای اون پسرو چشید ، بالاخره بعد چندین سال تحمل تونست طعم لبای شیرین پسر مقابلش رو بچشه ولی میدونید کجاش شیرین تر بود؟اونجای که بومگیو هم همراهیش کرد و نزاشت که اون گل های تو قلب پسر کوچولوی مقابلش آغشته به خون بشه
اره بومگیو هم سال ها بود ک اون پسرو میخواست ، میخواست گل های ارزشمند توی قلب پسر همیشه برای خودش باشن، میخواست از اون گل ها محافظت کنه و اون پسرو تو آغوشش بگیره و تا جایی ک نفسشون بالا نیاد همدیگرو ببوسن...
+نمیزارم سرنوشت توهم دچار به *هاناهاکی بشه
_یعن..یعنی این ک...که
+آره تهیون منم با دیدن لبخندت گل تو قلبم رشد کرد و میخوام تا آخر عمرم این گل ها متعلق به تو باشن
_هیچوقت نمیزارم اون گل ها با خون ترکیب بشن
+دوستت دارم
و بوسه جدیدی رو روی لبای شیرین پسر مقابلش کاشت*هاناهاکی یه افسانه ژاپنی که وقتی کسی درگیر یک عشق یکطرفه میشه تو ریههاش گل رشد میکنه ! و هرچقدر بیشتر عاشق بشه و به احساساتش ادامه بده، اون گلها هم بیشتر رشد میکنن . تا جایی که با
سرفههای شدید و دردناک خون و گل بالا میاره
و به طرز دردناکی میمیره !
به این حالت هاناهاکی گفته میشه .
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Hanahaki
Короткий рассказ+چیزی شده؟ _تو بهم اعتماد داری؟ +واسه چی این سوالو می پرسی؟ _فقط بگو بهم اعتماد داری یا نه؟ +آره دارم _پس چشماتو ببند