1. بره قربانی اثر رولد دال

49 6 8
                                    


پنج و پنجاه و هشت دقیقه.
یک برد دیگه.
پنجمین برد مسابقه ' آلارم ساعت زودتر زنگ میخوره یا جیمین زودتر بیدار میشه ' این هفته هم به نفع جیمین ثبت میشه.

کرکره پنجره وَن فسقلی سفیدش رو بالا میکشه و به سمت کتابخونه بزرگی که تقریبا بیشتر فضای اون ون رو اشغال کرده، میچرخه.
دلیل لبخند بزرگ روی لبش، رگه نور آفتاب کوچیکیه که روی کتاب ها افتاده.

" صبح بخیر آقای هامبرت هامبرت ( قهرمان مرد کتاب لولیتا؛ نوشته ولا دیمیر ناباکوف ) ، امیدوارم روز خوبی رو شروع کرده باشی آقای هولدن کالفید ( قهرمان مرد کتاب ناطوردشت؛ نوشته جروم دیوید سالینجر ) ، میدونم از اینکه هنوزم توی قفسه کتاب هام موندی کلافه ای اما بیا امیدوار باشیم یه دختر نوجوان شما رو بالاخره از من بخره آقایونِ راچستر ( قهرمان مرد کتاب جین ایر؛ نوشته شارلوت برونته )

وقتی بالاخره عقربه کوچیکتر ساعت عدد شش رو نشون میده، جیمین لبخندی به ساعت میزنه و با دندون کجی انگشتشو رو به ساعت تکون میده
" دیر جنبیدی ساعت کوچولو. امروزم من زودتر بیدار شدم. "

آماده کردن قهوه صبحانه زیاد طول نمیکشه.
معمولا کارش ساعت هفت صبح شروع میشه ولی صدای کوبیده شدن انگشت های کسی روی پنجره نشون میده امروز میتونه براش یه استثنا باشه.
جیمین سعی میکنه خوشبین باشه و زیر لب برای آقای دارسی ( قهرمان مرد کتاب غرور و تعصب؛ نوشته جین آستین ) آرزو میکنه امروز به فروش برسه تا بتونه اجاره این ماه ون رو زودتر بده.

متاسفانه آرزوش برآورده نمیشه. کسی که اون بیرون پشت پنجره ون ایستاده، مشتری ثابت این کتابفروشی سیاره اما مثل اینکه اون روز به قصد خرید به اونجا نیومده.
جیمین گلوش رو صاف میکنه و به صورت دلخور و عصبانی مشتریش نگاهی می‌‌ندازه
" متاسفم خانم کامبربیچ اما کتابفروشی هنوز باز نشده.. ولی خب از اونجایی که شما فرق دارید... کمکی از دستم برمیاد؟ "

-جیمین پارک! با اون چشم هات این طوری به من نگاه نکن. من از دستت عصبانی ام.

خانم کامبربیچ کتاب توی دستش رو روی پیشخوان جلوی پنجره ون پرت میکنه و ادامه میده
-این کتابی که دیروز بهم پیشنهاد دادی به معنای واقعی کلمه افتضاح ترین کتابی بود که توی این هشتاد و دو سال زندگیم خوندم. ممنون میشم پولش رو بهم پس بدی.

جیمین اول نگاهی به کتاب و بعد به پیرزن می‌ندازه
" مشکلتون با کتاب چی بود؟ "

-مشکل نه؛ مشکلات، مرد جوان. اول از همه اینکه، داستان از زبون مرگ روایت شده! من یه پیرزن هشتادو دو ساله ام و از خوندن یه کتاب پونصد و شصت و پنج صفحه ای که تماما درمورد مرگه لذتی نبردم. فکر می‌کنم اصلا پیشنهاد مناسبی نبود.

جیمین عذرخواهی میکنه ولی در واقع اصلا متاسف نیست. این آدم ها کی هستن که فکر میکنن کتاب با این ضمانت منتشر میشه که اونا ازش خوششون بیاد؟

PlutoWhere stories live. Discover now