جیمین با زیر انداختن نگاهش لبش رو گزید و دستهاش رو توی هم پیچید.
"ولی من مطمئنم این از شیر موزایی بود که دیروز خریدم...شیرموزای قبلی رو گذاشته بودم زیر ظرف شویی تا بندازمشون بره."تهیونگ که داشت با آرامش از میلک شیک خوشمزه و شیرینش لذت می برد با شنیدن این حرف، شیر به گلوش پرید و شوکه شروع به سرفه کردن کرد.
یونگی با چرخوندن چشماش از روی میز خم شد و نسبتا محکم به پشت امگاش کوبید تا نفسش بالا بیاد.
تهیونگ به جای غرغر کردنای همیشگیش وقتی نفسش بالا اومد سمت جونگ کوک شیرجه زد و بی توجه به نگاه وحشت زدهی اون آلفای خرگوشی، شیرموز رو از دستش قاپید. بعدم چرخوندش و با خوندن پشتش با نالهای خودش رو روی صندلی پرت کرد.
"لعنت، لعنت، لعنتتت..."جیمین با نگرانی دستش رو روی بازوی تهیونگ گذاشت.
"هیونگ؟ چی شده؟"تهیونگ طوری که انگار صدای جیمین رو نشنیده با سرعت از روی صندلیش پا شد و با رسیدن به پشت جونگ کوک محکم به پشتش کوبید.
" بالا بیارش، زود باش. تخ کن، آفرین پسر خوب..."جونگ کوک شوکه فقط دهنش از شدت ضربه هایی که به پشتش میخورد باز مونده بود. جیمین که دید جفت تازه پیدا شدهاش در حال جون دادنه با اعتراض سمتشون رفت.
"هیونگ چیکار میکنی؟ کشتیش، انقدر محکم نزن پشتش."هیونگش با به چنگ کشیدن موهای خوش حالتش حالت زاری به خودش گرفت.
"شیرموزی که خورده فاسد بوده."" چیییی؟"
یونگی با شنیدن صدای داد دونسنگ امگاش پلکاش رو روی هم گذاشت و سرش رو روی میز ول کرد.
"من همون اول گفتم حال جمع کردن یه خرگوش مسموم رو ندارم، خودتون یه کاریش کنید. من خوابیدم!"جونگ کوک بی توجه به حرفای هیونگاش دستای لرزون جیمینی که نزدیکش بود رو بین دستاش گرفت.
"هی هی جیمین، چیزی نشده که. چرا انقدر نگرانی؟ آروم باش داری میلرزی!"جیمین با چشمایی که به اشک نشسته بود تند تند سرش رو تکون داد.
"ولی اون شیرا فاسد نبودن، خودم تو یخچال چیدمشون. تک تکشونم چک کردم."تهیونگ با احتیاط یه قدم عقب برداشت و دستاش رو جلوی خودش گرفت.
"آره آره، اونایی که تو چیده بود تازه بودن. ولی بعد رفتن مشتریا من فکر کردم اون کارتون نصفه ی شیرموز باقی موندهی شیرموزاییه که نچیدی...پس...عام، اونارم تو یخچال چیدم..."جیمینی که همیشه کلی جیغ و داد و غشغرق به پا میکرد، اینبار به جای توبیخ کردن هیونگش دست تتو شدهی آلفا رو گرفت و با صدای گرفته ای کشیدش.
"پاشو، پاشو کوکی. باید بری بالا بیاریش."جونگ کوکی که نیمخیز شده بود تا دنبال جیمین بره، با شوک سرجاش وایساد.
"تو...چی گفتی الان؟"

YOU ARE READING
🦄DADDY IS MY UNICORN🦄
Fanfiction🌈🦄- ددی؟میدونستی تو یونیکورن منی؟ جونگ کوک با چشمایی بیرون زده به پسر رو به روش نگاه میکنه. - ها؟من؟دقیقا منظورت منم جیمین؟احیانا حرفتو برعکس نگفتی کیتن؟ جیمین روی خزای گربه ش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جونگ کوک با ک...