_وقتی جوون تر بودم عادت داشتم برای خودم یادداشت هایی بذارم تا وقتی اتفاقی برای قلب و احساسم میفتاد، برم سراغشون و یادم بیفته که همه چیز میگذره
یونجون همونطور که به حرفای پسر روبروش گوش میداد، تکه ای از کیک شکلات فندقیِ روی میز رو توی دهنش گذاشت و لبخند ساختگی ای زد
_هومهوا گرم بود اما برای پسری که با پیرهن نازک مردانه تو فضای باز کافه نشسته، آزار دهنده نبود
_خب، تو از خودت بگو
یونجون دستی توی موهای مشکی لختش کشید و به یاد آورد که برای چی اونجاست. بخاطر اینکه دل صمیمی ترین دوستش، تهیون رو نشکنه، به این قرار از قبل برنامه ریزی شده اومده بود
_من خیلی چیزی برای گفتن ندارم. چند وقتی میشه که با دوستم به نیویورک اومدیم تا اون بتونه داروسازی رو تو دانشگاه پزشکیِ مدورک ادامه بده
قبل از اینکه ادامه بده توجهش به روشن شدن صفحه ی گوشیش جلب شد
با دستمال کاغذی روی میز، دستش رو تمیز کرد و موبایلش رو برداشت
با دیدن پیام آقای پارک، رئیسش، از جا بلند شد
_شت. باید برمبدون اینکه به چشمای منتظر پسر روبروش توجهی کنه، کت اسپرت مشکیش رو پوشید
_چیزی شده؟
یونجون با عجله پول کافه رو از کیف پولش درآورد و روش میز گذاشت
_باید برم. متاسفم کای. جبران میکنمپسر با دهان باز خیره به رفتن یونجون موند و دقایقی بعد از کافه بیرون رفت
______________________________________
ساعت ۳ بعد از ظهر، پِت شاپ خیابان سنترال پارک
یونجون دسته کاغذی رو از توی کشوی میز آقای پارک بیرون آورد و خودش رو باد زد
کلافه به خاکسترهای باقی مونده روی کف زمین خیره شد و اخمش توی هم کشیده شد_اونو بده بمن
یونجون سردرگم کاغذ های توی دستش رو به آقای پارک تحویل داد
_اینا چیه جونگووک؟_پولایی که باید از جیبم بدم
_یعنی چی؟
_کلی ضرر زدیم، فکر نکنم فعلا بتونم فروشگاه رو مثل اولش بچرخونم
یونجون که یجورایی منتظر شنیدن این حرف بود، دستشو توی جیب شلوارش برد و موبایلش رو توی دست گرفت
_شماره کارتت بگو جونگ؟
_میخوای چیکار کنی؟
_میخوام تا جایی که میتونم کمکت کنم خسارت آتش سوزی رو جبران کنی
مرد سعی کرد لبخند نزنه
_پول ددی جونت زیادی کرده تو جیبت؟یونجون چهره ی قانع کننده ای بخودش گفت:
_ بذار کمک کنم