part"4"

113 22 21
                                    

╭─━━━━━─╯ د؋ـتر شعرم و دیـدے و عاشق نشـدے
بر دل سنگ تو و د؋ـتر شعرم لعنت:)
جانگ هوسوڪ آپریل 2028 ╰─━━━━━─╮

༄༄༄༄༄༄༄༄༄𖣔༄༄༄༄༄༄༄༄༄
قهوه ، این کلمه وقتی به زبون میاد بقیه تصویر یک مرد با یه اُور کت بلند ، موهای ژولیده ، لبخند خسته و یه هوایی بارونی با یه چتر و یه ماگ که ازش بخار میاد بیرون دارن کسی نمیدونه محتوای ماگ یه قهوه تلخه ، شیرینه ، نصفس ، پره هیچکس نمیدونه لبخند خسته مرد از ته قلب خوشحالشه یا از وجود قهوه تلخش .
__
{7 دسامبر 2029}

_حله عزیزم حتما بهش میگم نگرانش نباش ، باشه پریزاد کاری نداری ؟ میبوسم لبخندتو خدافظ
با زده شدن در اتاق با لبخند سمت در رفت و با تعظیم بازش کرد
-کیم بزرگ افتخار دادین بلاخره بیایید؟ بیست و سه دقیقه دیر کردی
تهیونگ درحالی که استینای لباسش و بالا میزد لبخند نرم و متینش و رو روونه مرد کرد
_شرمنده ترافیک بود و یه مریض هم داشتم یکی از دوستانمم برای تحویل گرفتن تابلوش اومده بود این شد که اینقدر دیر اومدم
مرد لبخند نرم و گرمی تحویل مرد داد و سمت مبل راهنماییش کرد
بعد جا گرفتن تهیونگ روی مبل سمت تلفن رفت ، میدونست نباید این سوال و بپرسه ولی بعد شیش سال امروز وقتش بود
تلفن و برداشت و بعد پیج کردن منشیش زیر چشمای بی حس تهیونگ دوتا قهوه ، یکی شیرین و یکی تلخ سفارش داد
و بدون حرف رفت و جلوی تهیونگ با یه ژست خاص که مخصوص خودش بود نشست
دقایق کوتاهی در سکوت سپری شد و تهیونگ غرق در خاطرات بود و مرد این اجازه رو بهش داد اون باید با این موضوع کنار میومد
در زده شد ، عرق سرد از تیغه کمرش سر خورد ، بوی قهوه توی اتاق پیچید ، حالت تهوع چرا گرفته بود ، سارا بعد زدن چشمکی به هردو در و بست ، و اون همچنان به بخار قهوه ها نگاه میکرد تصاویر جلوی چشم هاش در رفت و امد بود اون لحظه کذایی ، همچی مثل یه فلش بک درحال رخ دادن بود تا اینکه بلاخره صدای مرد از تفکراتش کشیدش بیرون
_خوب تهیونگ ، بعد شیش سال عذاب وقتشه ، دوست دارم وقتی که داری قهوتو میخوری جواب اون روز و برام تعریف کنی ، بدون اسنکه در نظر بگیری من کیم .
و فنجون قهوه شیرینش و برداشت و ازش مزه مزه کرد و چشم هاشو بست و صدای هوس ناکی از خودش ایجاد کرد
_اوممم این محش...-
_اون روز یک هفته از اون روز کذایی گذشته بود .. اون روز
و لبخند تلخی زد و توی خاطراتش غرق شد
ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎☾︎☽︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎
"23نوامبر 2023 سئول ساعت 12:37 دقیقه بعد از ظهر"
اون روز خیلی خوشحال بود و یکم استرس داشت ، میخواست باز هم به دیدن جانگکوک بره و نمیخواست این سریع پا پس بکشه اون مطمئن بود از پسش برمیاد و باید جانگکوک و به خودش برگردونه تهیونگ عاشق درونش زیادی رام نشدنی و بدون غرور بود پس لباسایی که جانگکوک عاشقشون بود و پوشید هودی لیمویی رنگ با شلوار دمپا مشکیش و کلاه مشکی رنگ و کفشای لیمویی خوشگلش
برای اون روز بیش از اندازه ذوق داشت ، خیلی شدید دلش گواهی میداد میتونست جانگکوک و ببینه سوار ماشینش شد و سمت شرکت نفرین شده رفت ، دلش میخواست اون شرکت نابود شه نمیدونست مگه چی داشت اون دو تیکه اجر که اینقدر کوکی شیرینشو ازش دور کرده
میخواست سمت شرکت بره که نگاهش به کافه موردعلاقه جانگکوک خورد و لبخند مستطیلی شکلش روی لباش ظاهر شد
'کافه بولوش'
ماشینش و گوشه پارک کرد و سمت کافه رفت ورودی و داخل کافه درست مثل میوه موردعلاقه کوکیش و اسم کافه کلی شکلک ها و نقاشی های تمشک داشت و رنگ خاص یاسی و بنفش و سفید همه جا بود
سمت باجه رفت
_دوتا کافه لطفا ، خواهش یکیش شیرین و یکی دیگش تلخ باشه... ممنون .
تغریبا یه پنج دقیقه ای بود که منتظر بود و با کنجکاوی اطراف و نگاه میکرد که صدای خنده اشنایی و شنید ..
_لعنتی لیا این خیلی بامزه بود ..
_او گوکا جدن .. این جذابه که خوشت اومد
و با دلبرانه ترین لحن ممکن خندید
دستاش یخ زد ، پاهاش سست شد و لبخند هیستریکی زد
این امکان نداشت ، اون یه هفته تمام داشت قلب دردمندش و راضی میکرد که جانگکوکش همچین ادمی نیست ، اون این کارو نمیکنه ، اون بهش خیانت نمیکنه:)
_اقا ، شفارشاتون امادس ، نقدی پرداخت میکنید یا واریز میکنید؟
ولی گوشای تهیونگ هیچی نمیشنید با قدم های سست شدش کوتاه به میز نزدیک شد تا دید بهتری از پشت ستون بهش داشته باشه
و بله ، بلاخره دید ، بوسه کوتاه جانگکوک و روی لبای یکی دیگه دید ، چشمای خیانت کارش رو روی اندام یکی دیگه دید انگشتای کشیدشو روی رون های یکی دیگه دید لبخند خرگوشیش رو به صورت یکی دیگه دید
همه اینارو میدید و زنده بود ؟ همه اینارو میدید و نفس میکشید؟ گوشاش سوت میکشید از درد از بغضی که مثل سیم خاردار دور گلوش بهش فشار وارد میکرد
با تکون داده شدنش توجه خیلیا ، از جمله کوک بهشون جلب شد
_اقا میشنوید صدامو ؟ حالتون خوبه؟ ۴ دفعه صداتون کردم
_بندازشون سطل اشغال
دخترک متعجب بهش نگاه میکرد
_چ...- چی؟ ولی من امادش...-
فریاد زد با تمام وجودش ، با تمام دردش ، با قلب دردمندش
_گفتم بندازشون دور
سینش خس خس میکرد که دست یکی رو شونش نشست
اون دست و میشناخت ، مگه اون دستای قوی و محکم میتونست دستای کسی جز معشوقه خیانت کارش باشه؟
دستاشو پس زد و سرش و انداخت پایین
با گلویی که خس خس میکرد با بغض تو صداش نالید
_دستای کثیف خیانت کارتو به من نزن حق نداری حتی یک دقیقه حتی یک دقیقه توی چشم هام نگاه کنی جئون
و با سرعت کافه رو ترک کرد و سوار ماشینش شد ، رانندگی کرد ، ساعت ها فریاد زد و گلوش و پاره کرد
اما .. هیچی مثل روز اولش نمیشد هیچی
༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄
_تبریک میگم پسر ، تونستی نصف قهوه تلختو بخوری و لطفا اروم باش و اشکاتو پاک کن ، تصور من از تو اون تهیونگ گوگولی نیست که میگی من این مرد قوی و محکمی و میبینم که با مشکلات و سختیا جنگیده ، این بازو های سفت شدتو میبینم مرد گنده
تهیونگ تک خندی زد و نگاهشو به قهوش دوخت ، خوردن اون یه پوئن مثبت بعد شیش سال بود نه؟
_درست فکر میکنی کیم ، این یعنی تو داری باهاش کنار میای شاید بگی نه ولی تو اون روز خیلی راحت توی کافه راجب همسر کوک و بچش صحبت کردی و من بعدش کل هواسم به تو بود که یه وقت حالت بد نباشه و تو خیلی ریلکس بودی حتی فرداش انتظار چشای سرختو داشتم ولی تو تهیونگ سرسخت مایی ، از بقیش بگو چیشد.
تهیونگ با حرفای مرد جون دوباره گرفته بود و بعد مزه کردن قهوش با دستای لرزون توضیح داد
-کارا خیلی زود پیش رفت خیلی زود انتقالی گرفتم ، خیلی زود کارامونو کردیم ، بدون هیچ دعوایی فقط میموند روز اخری که چمدونم رو جلوی جئون جانگکوک و شین لیا .. بستم
ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎☾︎☽︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎ᴥ︎︎︎
'فلش بک یک ماه بعد حادثه 4 صبح'
چمدونش و جمع کرد ، بغضشو قورت داد و نگاهی به اتاقش کرد
دلش برای اینجا تنگ میشد دلش حتی برای لبخندای فیکی که اینجا روی لبای جانگکوک بسته میشد هم تنگ میشد
سمت پله ها رفت
تاپ تاپ تاپ تاپ
اهسته از پله ها پایین اومد ، و نگاهی به خونش کرد لبخندی اروم مهمون لباش شد ، خونه اون و کوکیش ، نه این کوکی که با چشمای بی حسش نگاهش میکنه ، همون کوکی که برای اینگه تهیونگ ۲ روز نتونسته بود ببینتش مثل توله خرگوشا باهاش قهر کرده بود
نگاه سنگینشو سمت شین لیا برد ، همون دختری که تو اسانسور شرکت دید ، همون دختری که یک ماه پیش بابت اینکه موهاشو کشیده بود و میخواست از زندگیش دفاع کنه ، از کوکیش کتک خورده بود و هنوزم گوشه چشم هایی که سگگ کمربند بهش خورده بود ورم کرده و پر کبودی بود
ولی اون شکایت نکرد ، چطوری اط کوکیش شکایت میکرد طاقت دیدن عذاب کشیدنشو داشت؟ هرگز
_برو تو اتاق لیا .
این صدای کوک بود
_ولی ...
_گفتم اتاقت لیا
لیا بعد چشم غره احمقانه ای به اتاق رفت
تهیونگ بدون حرف سمت در خونه رفت ، جانگکوک پشت سرش بود یا فاصله چند قدم
با لبخند دردناکی دسته چمدونش و توی دستاش فشرد و به سمت جانگکوکی که هیچ حسی توی چهرش مشخص نبود برگشت با قدم های ارومش مسافت کوتاه بینشون و طی کرد و صورت زیبای همسر ، البته باید گفت همسر سابقش رو توی دستاش گرفت"درسته می تی من(به معنای چشای من) ، من یه احمقم بهم میگفتی جهنمم کنار من خوبه اما تو از بهشت یکی دیگه سر دراوردی پس بزار اخرین جهنم باهم بودنمونم بهت ببخشم "
خم شد و کوتااه لباشو روی لبای همسرش فشرد .. اشک .. اشک چقدر تلاش کرده بود نچکه از دست مرد بیرحم رویاهاش نچکه اما با لجبازی یه قطرش روی گونه خودش و کوکش رو بوسه زد . و ابن پایان فصل اول زندگی تهیونگ و شروع فصل جدیدی از تنش ، سختی ،درد و زیبایی پیش از اندازه تو زندگی تهیونگ بود
☘︎☘︎☘︎☘︎☘︎☘︎☘︎☘︎☘︎☘︎☘︎☘︎☘︎☘︎☘︎
هی بیبی های والر چطور بود ؟ لطفا با کامنت هاتون نظراتونو بگید اینکه خوب بود بد بود نقاط ضعف فیک و بگید
پارتی طولانی با 1500 تا کلمه چقدر من خوبم ،
و اینکه عقیده دارم تازه داستان از اینجا شروع شد عشق بورزید🍷🦋🖤 ممنون از ملینا بابت همکاریش

𝖬𝖸 𝖦𝖴𝖨𝖫𝖳𝖸 𝖤𝖸𝖤𝖲Where stories live. Discover now