با وحشت تقلا میکردم خودم رو از دست نگهبانها جدا کنم اما نمیتونستم. به این فکر کردم که اگه میتونستم قبل از این سعی خودم رو میکردم.
تسلیم شده گذاشتم بدن بی جون من رو هدایت به اتاق شماره صفر-دو کنند. بدنم در اثر مسکنهای مدوام نایی برای انجام کاری نداشت.
وقتی روی تخت انداخته شدم و تا بستن دست هام به میله های فلزی تخت رو احساس کردم، چشمهام تار شد و دیدگاهم تاریک.
صبح روز بعد با نیرویی زیاد بلند شدم و تونستم به داخل اتاق نگاهی بندازم. همونطور که از یک تیمارستان انتظار میرفت، بدون هیچ رنگ و بویی از زندگی.
یک تخت و میز کناری که به دیوار میخ کوبیده شده بود و پنجرهایی با حفاظ هایی بلند که نوری کم رو به داخل مینداخت.
نگاهی به زخم دست هام که یادآور نحسی دیروز میشدند، کردم و نفسی بی جون از بدنی بیجون تر دمیده شد.
جز روپوشی سبز رنگ چیزی تن نداشتم، پس روی پاهای برهنهم وایسادم و تصمیم به گشتن تو خونه غریب جدید شدم.
راهروهایی باریک و اتاق هایی با فاصله منظم کنار یکدیگه که انگار تبدیل به مدارس نظامی شده بودند.
از اولین شروع کردم، اتاق صفر-یک. پسری به نظر آمریکایی-تایلندی دیگه مثل من روی صندلی گوشه اتاق نشسته بود و هر از گاهی زیر لب صحبت میکرد.
تقی به در زدم و پس از آگاه کردن پسر از خودم، صدام رو با یه سرفه کوتاه صاف کردم.
- من وین ام، وین متاوین. اسم تو چیه.
بعد از نگاهی بیحوصله به من کوتاه جواب داد "بیلی" و باز زیر لب مشغول حرف زدن شد.
- هی بیلی، چطوره باهم دوست بشیم؟
پرسید "دوست؟" و ناگهان با هیجان زیادی روی صندلی تکون خورد و از جا پرید.
- دیدی گفتم ماتیلدا حق با من و کارل بود، اون میتونه بهترین دوست من بشه!
و انگار که به واقعیت برگشته باشه چهرهش رو در هم کشید.
- من تورو فراموش نکردم راب.
صبر برام بیمعنی بود پس صدام رو رسا و واضحتر به گوش بیلی رسوندم.
- انگار سرگرمی، پس برای یه وقت دیگه نه؟
و بدون شنیدن جوابی به بیرون اومدم و در این حین به یک نفر برخورد کردم، قبل از افتادن من دستم رو گرفت و مشغول مرتب کردن موهای آشفتهم شد.
- شاید بهتر باشه از یه شونه استفاده کنی یا موهات رو از ته بزنی.
مات نگاهی به اون انداختم که اثری از شوخ طبعی در بین چشماش ببینم اما نبود. صدای بیلی رو شنیدم که از پشت سر من رو با شخص غریبه آشنا کرد.
YOU ARE READING
040
Fanfictionیک صبح دیگه بود با چاشنی تفاوت، خورشید تابید و زندگی داخل تیمارستان گرین پایان یافت. _ _ _ _ چهار درخواست رقص، چهار گل رز سرخ، چهار حروف که همگی میرسید به اتاق صفر-چهل ! _ _ _ _ کاپل : برایتوین ، آفگان ژانر : روزمره ، روانشناختی ، رمنس ، اسمات رایتر...