هری
من در بخش خودیاری هاولینگ بوکس در کنار امی دراز کشیدم. ساعت ده شب پنجشنبه است و تنها هستیم. راستش را بخواهید احساساتی شدهام و این مسئله دست خودم نیست.
معمولا من و امی در همین ساعت و مکان است که هم را میبینیم. همین ساعت است که قلبهایمان میکوبد و نفس کشیدن برایمان سخت میشود؛ او با بدن گرمش کنار من دراز میکشد و به شوخی مدل موهای مرا مسخره میکند.
درست در چنین زمانهایی در مورد آینده باهم صحبت میکنیم، آیندهای که اگر پانزده دقیقه پیش از من میپرسیدند میگفتم که آن را خریدهام و پولش را هم پرداخت کردهام.
"بیا ازم هم جدا بشیم."
اول فکر میکنم شوخی میکند. دوازده ساعت پیش در همین مکان بود که یکدیگر را ملاقات کردیم. با آرنجش به من ضربهای میزند.
"هری؟ یه چیزی بگو."
"چی بگم؟"
"نمیدونم. درمورد هرچیزی که داری بهش فکر میکنی."
"دارم به این فکر میکنم که خیلی غیر منتظره و مزخرف بود. ما بلیت هواپیما خریدیم. بلیت بدون بازپرداخت و غیر قابل تعویض، بلیت هواپیما برای دوازده مارس."
درحالی که سعی میکنم کمی جابهجا شوم و حالت نشسته بگیرم به زبون میآورم.
"میدونم هری."
"ده هفته دیگه باید بریم!"
"هری! آروم باش."
یک جوری میگوید انگار کسی که غیرمنطقی بهنظر میرسد من هستم. ممکن است غیر منطقی بهنظر برسن ولی بخاطر این است که تا آخرین سکهی پولی را که پس انداز کرده بودم بابت خرید این بابت دور دنیا خرج کرده بودم.
این پرواز قرار بود در هفت جا توقف داشته باشد: سنگاپور، برلین، نیویورک، رم، هلسینکی و پاریس.
"ما هزینهی بیمه رو دادیم و پاسپورت گرفتیم. ما راهنمای سفر و اون بالشتهای کوچیک رو برای وقتی که در هواپیماییم خریدیم."
سمت راست لب خود را گاز میگیرد. خیلی تلاش میکنم به بوسیدنش فکر نکنم.
"تو گفتی من رو دوست داری.." میدانم خیلی بدبخت بهنظر میرسم.
"البته که دوستت دارم"
و سپس در ادامهی حرفهای ناراحت کنندهاش برا واژهی عشق تاکید میکند و ادامه میدهد. "ولی فکر نمیکنم عاشقت باشم. خیلی تلاش کردم، واقعا خیلی تلاش کردم."
این کلمات غمانگیزترین کلمات در تاریخ عشق میباشند. من خیلی تلاش کردم عاشقت باشم.
باید از او بخواهم آنجا رو ترک کند. باید به خاطرش بیاورم قبل از اینکه آن بلیت را بخریم یک معامله، یک پیمان، یک توافقنامهی جدی بین ما بود تا دوباره از من جدا نشود.
YOU ARE READING
words in deep blue
Teen Fictionسالها پیش، لویی عاشق هری استایل میشود، او یک روز پیشاز رفتن از آن شهر، نامهای عاشقانه ی لای کتاب موردعلاقهی هنری میگذارد؛ این کتاب در کتابفروشی خانوادگی آنها قرار دارد. لویی چشم به راه میماند، ولی هری هرگز نمیآید حالا لویی بعد از سالها دوب...