01

10 5 0
                                    


تهیونگ چاقو زشت بود برای همین تمام همکلاسی هاش مسخرش میکردن ...
اون که دست خودش نبود غذا خوردن رو دوست داشت پس چیزی که دوست داریو باید انجام بدی دیگه نه؟
مگه اینطور نیست؟؟؟

اون تازه وارد بود ...
توی همین روز اول شده بود وسیله ای برای خنده ی بقیه ... برای مسخره شدن و برای سطل آشغال بودنه خوراکی هاشون ...
توی راه روی مدرسه با سری پایین افتاده و بسته ی چیپسی که توی دستش بود راه میرفت هر کسی که اونجا بود ... تمام بچه ها بهش میخندیدن مسخرش میکردن و بهش آشغال پرت میکردن اون هم دستشو به عینکه گرده مشکیش رسوند تا صافش کنه ...

خیلی زیاد سختی نکشیده بود که حالا هم باعث تمسخر دیگران بشه باعث شد یاد مادره مردش بیفته و اشکاش جاری بشه ...

مادری که توی بارون و تو یک تصادف از دست داده بود ...

داشت از دسته همشون گریه میکرد.. بچه هایی که دارن مسخرش میکنن...

- چاقالو رو ببین

-هی چاقالو

-خپل خاننننن

مسخره میشد و با هر کلمه ی اون ها میشکستو گریش شدید تر میشد با ضرباتی که با اشغال ها بهش وارد می‌شد همه ی اینا ادامه داشت تا اینکه ....
ی کت که از مدرسه ی خودشون بود روی سرش قرار گرفت ... متعجب با چشم های اشکی به کسی خیره شد که اون رو به سمت حیاط میبرد...
یک پسره گوگولی با چشم های بزرگه مشکی که شبیه به خرگوش بودن حتی طوری که داشت بهش خرگوشی لبخند میزد به نظرش زیبا اومد...
کله راه رو به پسر خیره بود..
تا اینکه به پشته حیاط مدرسه رسیدن تا از اون بچه های احمق به دور باشن...
پسر تهیونگ رو به پشت حیاط مدرسه برد .. وقتی رسید کته مدرسه شو پوشید و همزمان به تهیونگ متعجب گفت..

+سلام من جئون جونگکوکم تو کلاس چندمی ؟؟ به نظر از من کوچیک تر میای من سومم

پسر با صدای نازکش همجور با لبخند زیبا گفت...
تهیونگ بالاخره دست از خیره شدن به صورت زیبا و کیوته پسر برداشت و به چشم های درشتش خیره گفت...

_س-سلام من کیم تهیونگم کلاس دومم

جونگکوک لبخنده عمیقیو خرگوشی ای زد

+پس من ازت بزرگ ترم ته ته

تهیونگ متعجب از ته ته صدا شدنش گفت

_ته ته؟؟

جونگکوک لبخنده دندون نمایی زد و با چشم های بسته گفت

+اره من دوست دارم بهت بگم ته ته خیلی کیوته

تهیونگ که کمی هیجان زده شده بود لبخند زدو سرش رو پایین انداخت.. تا اینکه جونگکوک پرسید..

+چرا گریه میکردی چرا بچه ها اذیتت میکردن؟؟

تهیونگ چهره ی غم زده و ناراحتی همراه با اشک گرفتو گفت...

WHO WAS HE WHO WAS HE SO BEAUTIFUL?|VKOOK,JENNLISA Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt