من همیشه عاشقتم جیسونگا~ اما میدونی چه زمانی بیشتر از همیشه این علاقه رو حس میکنم؟ به حدی که حتی نمیتونم خودم رو کنترل کنم و از ترس آسیب زدن بهت، ازت دور میشم؟
وقتهایی که خودت رو توی آغوشم جمع میکنی و با هر بوسهای که روی گردن سفید و خوشبوت میکارم، بیشتر از قبل توی آغوشم فرو میری...
اون لحظه، با دیدن صورت سرخ و گوشهای آتیش گرفتهات، با دیدن لرز ضعیف بدنت، سایهی مژههای بلندت روی گونههات و لبهای سرخت، به مرز جنون میرسم. خودت هم میدونی چقدر برای قلب من زیادی هستی... مگه نه دونه برف من؟
♡
YOU ARE READING
just about MINSUNG
General Fiction. Minho can't live without Jisung . . . . . . . . . خب در واقع اینجا قراره سناریو هایی که درباره مینسونگ به ذهنم میاد رو بنویسم و آپ کنم و امیدوارم که خوشتون بیاد♡