د.ا.د.لیدا
با صدای خنده ملدا بیدار شدم (خواهر کوچیکم که ۴ سالشه و موهای بلوند و چشمای سبز داره )
اوففففف این بچه خواب نداره ؟
از خواب بیدار شدم و با مشتم وشمامو مالیدم و از ته دل خمیازه کشیدم
صدای در اومد
بله
خانم ترسام (ترسا دختری با موهای مشکی و چشمای سبزه یشمی و ۲۸ سالشه و خونه ما کار میکنه)اتفاقی افتاده؟
نه خانم
ترسا
ب ..بله
من خانوم نیستم و اسم دارم و اسمم لیداست لیدا گاربلیاواز این به بعد تو منو لیدا صدا میزنی نه خانم
در ضمن من هنوز یه دختر ۲۰ سالمو و خانم نشدم و...امممم
همین
اها راستی کاری داشتی ترسا ؟؟
اممم...... جناب مایکل اینجان
چی ؟مایکل خدایا (مایکل مثلا دوست پسرمه اونم به زور مادر و پدرم )
آه باشه
همین خا... امم ام لی دا
اینو با لکنت گفت
چیه از من خجالت میکشی ؟
از خجالت سرخ شد
دستمو رو شونه هاش گذاشتم و اروم بغلش کردم گفتم ما باهم دوستیم عزیزم
لبخندی ملیحی زد اروم رفت بیرون
اوف خدا مایکو کجای دلم جا بدم
موهای لختمو اروم شونه زدم و یه رژ کالباسی زدمو یه شلوار تا زانو پوشیدم با یه تی شرت و اهی از ته دلم کشیدمو و رفتم پایین صدای خنده های ملدا رو میشنیدم لبخند زدمو
و وارد شدم دیدم مایکل داری ملدا رو قلقلک میده و ملدا هم از خنده غش کرده
صدامو صاف کردمو و وارد شدم سلام دادم مایکل سمت من برگشت و چشمای سبز ابیش با دیدن من برق زد موهای ملدا رو بوسید و اومد سمتم دستمو گرفت اروم لپمو بوسید دستمو کشید برد سمت میز صبحانه که یک دفعه ملدا جیغ زد مایکل تو لیدارو بیشتر از من دوست داری صورت کوچولو و تپلش از عصبانیت قرمز شده بود مایکل جلوش زانو زد محکم ملدارو بغل کرد و لپشو بوسید
و گفت بیا صبحانه بخوریم
همگی رو صندلی نشستیم و مشغول صبحانه خوردن بودیم مایکل گفت امروز برنامه ای داری ؟
امممم ......نه
خوبه پس میریم بیرون
اوه خدای من اینو تو دلم گفتم یه لبخند مصنوعی زدمو قبول کردم
مایکلم خندید
پاشو حاضر شو
___________________________امیدوارم خشتون بیاد
دوستون دارم حمایتم کنید