چهرهی جونگکوک تغییر حالت داد، دهانش چندبار تا نیمه باز شد و پلکهاش به سرعت و با علائم تعجب داخل تکتک عضلات صورتش روی هم خورد.
بیاختیار خندهای کرد، ابروهاش رو بالا فرستاد و درحالی که تیکهای عصبیش همچنان ادامه داشت صورتش رو خارشی داد:" بازسازی؟"
سکوت تهیونگ نه تنها درکلماتش بلکه توی نگاهش که به شکل عمیقتری وجود داشت و خشم جونگکوک رو ذره ذره مانند سیاهچاله به خودش جذب میکرد هرلحظه بیشتر آشکار میشد و این مسئله خلق و خوی جونگکوک رو دگرگون میکرد.
وقتی جوابی نگرفت قدمی به جلو برداشت، لحن صداش رو پایینتر آورد طوری که تنها محدودهی قابل شنیدنش فقط خودشون باشن و بعد از نگاه کوتاهی که به اطراف انداخت و از نبودن شاگردها مطمئن شد لب زد:" تو دیوونهای؟ بعد از این همه سال که همهی کارا نوک انگشت من بوده میخوای یک روزه همهچیز رو ببُری و بدوزی؟"
تهیونگ روی پاهاش جا به جا شد، لحظهای قفل نگاهش رو از صورت جونگکوک باز نمیکرد و بعد از بیرون آوردن دستهاش از جیبهای روی باسنش دستش رو بالا آورد.
انگشت اشاره و وسطیش رو وسط دوتا عضلهی بزرگ سینهی جونگکوک گذاشت، با فشاری که وارد کرد کوه عضله رو به عقب هُل داد و با لحن تندی گفت:" و کی به انگشتت این اجازه رو داده؟ بذار بهت بگم، پدر من بوده که تبدیلت کرده به آدمی که هرروز تو آینه میبینی."
بار دیگه اون صدای کوبیده شدن نفس و لبهایی که به شکل قرینه وبینقصی به دوطرف کشیده میشدن روی صورت جونگکوک به چشم خورد، زبونش رو داخل لپش فشرد و بیتوجه به فاصلهای که تهیونگ ایجاد کرد نزدیکش برگشت:" و حدس بزن کی یه خرابه رو تبدیل کرد به این باشگاهی که میبینی؟"
تهیونگ که از دیدن تمام نشونههای عصبی جونگکوک روحیهی سادیستیکش رو ارضا میکرد پسر رو توی اوج رها کرد، چند قدمی ازش فاصله گرفت و بین دستگاهها چرخید.
بعد شونهای بالا انداخت و با نوک انگشت خاکِ روی وسیلهها رو لمس کرد:" من نگفتم زحمت نکشیدی، ولی این چیزی نیست که من میخوام. اینجا هم مثل خودت پتانسیل خیلی بیشتر از چیزی که هست رو داره، موافق نیستی؟"
اول تحقیرش میکرد و حالا باهاش لاس میزد؟ سلولهای مغزی جونگکوک هیچوقت تا قبل از این خودشون رو انقدر سردرگم پیدا نکرده بودن.
پلکهاش روی هم خورد تا برای ذهنش زمان بخره، تهیونگ جلوی چشمهاش راه میرفت و طوری به جونگکوک سیگنال میداد که حرارت رو داخل شقیقههاش احساس میکرد. عصبی بود؟ یا صرفا اولین بار بود که یه آدم به راحتیِ خمیر بازی بین دستهاش حالتش میداد؟
نمیدونست، هرچند هیچکدوم از این سوالها به اندازهی یکی اهمیتی چندانی نداشت و اون هم این بود که تهیونگ میخواد چه بلایی سر باشگاه نازنینش بیاره؟
ممکن نبود جونگکوک لحظهای از عرق ریختنهاش سر رشد دادن اون باشگاه و شاگردهاش رو فراموش کنه، بازسازی ایدهی خوبی به نظر میومد ولی نه وقتی که فصل مسابقات نزدیک بود.
همینطور که جونگکوک داخل هجوم افکارش درحال جدال با خودش، تلاشهاش و سرزنش کردن اون صاحب ملک پیر بود تهیونگ رو میدید که موبایل رو کنار گوشش گرفته و درحین حرف زدن راه میره.
شاید داشت با پدرش حرف میزد، یا شاید داشت نقشهی بدبخت کردن یکی از زیر دستای دیگهی پدرش رو میکشید و شاید هم داشت تعمیر کار و دیزاینر خبر میکرد!!
هرچیزی مربوط به باشگاه الان جونگکوک رو به مرز کلافگی میرسوند و عامل اصلی همشون با قدمهای مدلینگ مانند و محکمی به سمتش میومد.
موبایلش رو پایین آورد، بعد از قطع کردنش به جونگکوک نگاه کرد که از استرس رسما درحال ذوب شدن بود و خطوط عرق روی لباسش به سرعت درحال تمدید شدن بود گفت:" الان نمیتونم اینجا بمونم، فردا با تمام مدارک و قراردادهای لازم میام. میدونم که جوابت منطقی و مثبته، این بازسازی قراره به نفع همه باشه."
بدون این که منتظر جوابی از طرف جونگکوک باشه از کنار پسر رد شد، پلهها رو با عجله بالا رفت و در رو با صدای محکمی به هم کوبید.
لحظهای ایستاد، با برخورد هوای تازه به صورتش گونههاش گُر گرفت و تازه میتونست حرارت ضربان قلبش رو توی اجزای صورتش حس کنه.
به قدمهاش ادامه داد، در ماشین رو باز کرد و بعد از نشستن از داخل آینه به چشمهای رانندهاش نگاهی کرد:" منو ببر پیش داروین."
مرد راننده بدون حرف مشغول به انجام دستور شد، تهیونگ درحالی که با لبهای غنچه هوفی میکشید بیقرار پیشونیاش رو لمس کرد و حرفهای پدرش تو ذهنش اِکو شد. " جئون جونگکوک آدم سرسختیه، نمیتونی ازش جواب مثبت بگیری اون هم وقتی مسابقات پیش رو براش از جون خودش هم عزیزتره."
و بعد حرفهای خودش به اشکال محوی جلوی چشمهاش اومد:" مهم نیست کی باشه." و واقعا مهم نبود، تا وقتی که فاصلشون بیشتر از دومتر بود واقعا هیچچیز اهمیتی نداشت؛ ولی به محض کمتر شدن فاصله تهیونگ میتونست خرد شدن تمام اصولش رو توسط اون موجود گنده با کلماتش رومخش رو حس کنه.
حداقل امیدوار بود دوست قدیمیش بتونه از طریق راهی بجز کلمات ذهنش رو آروم کنه، تهیونگ از کلمات و تاثیرات دروغیشون متنفر بود.
با توقف کردن ماشین دستی به روی شلوارش کشید، به کمرش حالت صاف و با اعتماد بنفسی داد و پاهاش رو از ماشین پایین گذاشت.
قدمی جلو برداشت و با خم کردن انگشت اشارهاش چندضربه به شیشهی ماشین زد و بعد از پایین رفتنش به راننده نگاه کرد:" فردا برای برگشتن به باشگاه بیا دنبالم."
مرد با سر تایید کرد و تهیونگ بعد از دور شدن از ماشین بالا رفتن پنجره رو شنید.با وجود پسری که هنوز موفق به دریافت جوابی که براش مهم بود نشده بود تمامش رو نادیده گرفت، دستهاش رو داخل جیبهاش فرو برد و با لمس کرد برجستگی داخل شلوارش به خودش یادآوری کرد چیزهای مهمتری برای رسیدگی داره
-
پارت بعدی اسمات داریم
ووتای بالای 25 باشه زودتر آپ میکنم
YOU ARE READING
𝐙𝐔𝐅𝐅𝐀
Romance-فکر کردی میتونی من رو رام خودت کنی؟ -بشین و تماشا کن. *** جونگکوک مربی با اعتماد به نفسی که از همون روز اول شیفتهی مالک جدید باشگاه، کیم تهیونگ میشه؛ ولی تهیونگ هم علاقهای به ارتباط برقرار کردن باهاش داره؟ Zuffa: Italian for "brawl", or "fight w...