هرکسی به جز تو

1

درحالی که دسته چمدون رو محکم گرفته بود قدم های بلند بلند برمیداشت و سعی میکرد هیجانی که داره رو کنترل کنه ، لویی قدیمی ترین دوستش جلوی فرودگاه منتظرش بود

بالاخره بعد ازپنج سال برگشته بود منچستر ، شهر خودش ، خاطرات بچگی ، دوستای قدیمیش و خانواده اش. درسته تو این پنج سال اونارو دیده بود ولی یه حال عجیبی داشت

این شهری که توش بزرگ شده بود رو پنج سال ندیده بود ، پاشو از فرودگاه گذاشت بیرون و دوسته خلو چلش که با پسرعموی رو مخش اومده بود ، از دور دید

نیشش تا بناگوشش باز شد و در چند ثانیه پریدن تو بغل هم و دادهایی از سرخوش میزدن

لویی_یووو بالاخرهههه برگشتی ..

درحالی که دوستشو محکم بغل کرده بود ذوق زده فریادی زدو چند بار با دستاش پشتش کوبید

لیام چشماشو برای پسرعموی لویی چرخوند ، سعی کرد با به یاد اوردن خاطره ای که داشت خودشو کنترل کن و دچار عذاب وجدان نشه

لویی و نایل تقریبا یک سال قبل به دیدنش اومده بودن و قرار بود حسابی تو ایتالیا خوش بگذرونن ولی چون پسرعموی لویی با ایده های مزخرفش رو مخ لیام بود ، اوم سفر زهرمار هر ستاشون شد

لیام خوب میدونست مقصر خودشه در هرصورت اونا مهموناش بودن هرچند اخلاق نایل و لیام باهم سازگاری نداشت ولی اون بود که باید با مهموناش راه میومد

به هرحال تصمیم گرفته بود که یه جورایی از دل نایل دل بیاره ،در کل از نایل خوشش نمیاد و این کارچیزیو تغییر نخواهد داد

لبخند زورکی زد و سعی کرد رفتار مناسب داشته باشه از بغل لویی اومد بیرون دستشو سمت نایل دراز کرد

_هعی برو ، خوشحالم از دیدنت

نایل لبخند بزرگی به لب داشت اون با لیام مشکلی نداشت بیشتر از پسرعموش انتظار داشت تا لیام

نایل_خوش برگشتی پسر ..

حالا هر سه سوار ماشین نایل بودن ، لیام وضعیت مالیه خفنی نداشت ولی خب از نایل و لویی خیلی بهتر بود و حتی خانواده اش هم از اونا بهتر بود

یکم طول کشید تا ماشین نایل استارت بخوره انگار مشکلی چیزی داره

لویی_آخرم باید خودتو بفروشی خرج این بدبخت کنی ، این ماشین ، ماشین بشو نیست احمق

نایل_هرچی باشه بهتر از هیچیه ، همین ماشینم تو نداری احمق

لیام به لویی و نایل درحالی که تو سرو کله هم میزدن اهمیتی نداد و شیشه عقب وداد پایین، به این فکر کرد که حالا که برای دو هفته اومده بمونه اعصاب خودشو دوستاشو نباید خراب کنه ، قراره فقط خوش بگذرونه ،بالاخره به خونه رسیده بودن