"طناب و گره"

247 15 9
                                    

تقریبا همه کسایی که به نوشته های من علاقه دارن این بوک رو میخونن. اگر هم اولین باره میخونی فالو کن یا تو ردینگ لیستت بذار که هر وقت آپدیت شد باخبر بشی.  هنوز که فرصت نکردم بوک‌ جدیدی بنویسم.
این پارت کوتاه فقط برای شما که علاقمند به این سبک داستان هستین.

.......................................................

طناب رو دور دست و پاهاش می پیچیدم.  دونه دونه گره هایی که با نظم و قائده ی خاصی میزدم بهم آرامش میداد.

روی زمین به پهلو خوابیده بود. ساق پا به ران هاش، پاها به دست ها، دست ها از پشت به کمر، کمر به سینه ها و سینه ها به گردنش بسته شده بود.

اتفاقی که در شیباری میفته محدودیت سخت و گاهی طاقت فرسا که حس اون  با هیچ چیز دیگه ای قابل قیاس نیست. میتونم به جرات بگم هرکسی فقط یکبار شیباری رو امتحان کنه برای دفعه ی بعدی بیقرار میشه.

طناب ها بدن ظریفش رو محکم در آغوش گرفته بودن، نفس هاش سخت و سنگین شده بود.

هیچ کلمه ای بین ما رد و بدل نمیشد، سکوت فضا رو پر کرده بود و تنها صدایی که به گوش میرسید نفس های عمیق و پر از شهوتش بود.

گگ توپی رو به دهنش نزدیک کردم. لبهاش رو به هم فشار داد و با نگاه ملتمسی خواست از بستنش منصرفم کنه.

سیلی نه چندان محکمی تو صورتش زدم تا دهنش رو باز کنه اما نکرد.
سیلی دوم رو طرف دیگه صورتش زدم. چشم هاش رو محکم به هم فشار داد.

وقت زیادی نداشتم. نمیتونستم‌ مدت طولانی ای تو این حالت نگهش دارم و باید سریع طناب ها رو باز میکردم. وقتی من تصمیم به بستن چیزی میگیرم دیگه‌ منصرف نمیشم و باید هرجوری شده انجامش بدم.
سیلی سوم رو محکم تر زدم و ناچار کمی دهنش رو باز کرد.
بلافاصله گگ رو داخل دهنش گذاشتم و بندش رو از پشت محکم کردم.

حالا وقتش بود.

بالای سرش ایستادم. شلاق نُه لاین چرمی رو به دست گرفتم. توانایی کوچکترین حرکتی نداشت و این محدودیت برای من خیلی لذت بخش بود.

یه پام‌ رو روی سرش گذاشتم و  شلاق رو بلند کردم.
از ترس چشمهاش رو محکم بست و منتظر موند تا ببینه اولین ضربه کجا فرود میاد.

وقتی شلاق روی سینه هاش خورد آه عمیق و طولانی ای از ته حلقش بیرون اومد.
هنوز صدای نالش قطع نشده بود که ضربه بعدی رو روی کمرش زدم. بعدی و بعدی..

دونه های شلاق خط های سرخ و زیبایی روی بدنش ایجاد کرد.

کمی صبر کردم. آروم دورش قدم برمیداشتم و تماشاش میکردم. صدای نفس هاش بلدتر شده بود. اشک توی چشم هاش حلقه زده بود و من ترس و لذت رو توی چشم هاش به خوبی میدیدم.

این بار پشتش ایستادم. انگار  طناب ها کونش رو قاب گرفته بودن و عین دفتر نقاشی سفیدی جلوی من قرار گرفته بود تا طرح دلخواه خودم رو روی اون پیاده کنم.

شلاق رو بلند کردم و محکم‌ روی کونش زدم. بدون وقفه چندین و چند ضربه پشت سر هم‌ زدم. سطح پوستش کاملا قرمز و ملتهب شد.

صدای برخورد شلاق با بدنش توی سکوت اتاق میپیچید و ناله های خفه ای که از پشت گگ به زور به گوش میرسید، عجیب و آرامش بخش بود.

بدنش شروع به لرزیدن کرد.

شلاق رو روی زمین انداختم و گگ رو از دهنش باز کردم.
انگار راه نفسش باز شده بود بلند بلند نفس میکشید.  با صدای لرزانی پشت سر هم میگفت:

ارباب. ارباب. اربابِ خوبم..

سعی میکرد سرش رو بهم‌ نزدیک کنه اما نمیتونست.
برای اینکه کمی آروم بشه پام‌ رو به صورتش چسبوندم و نوازش وار روی گونش کشیدم.  بوسه های تند و ریزی روی پام گذاشت.
زبونش رو بیرون آورد و روی پام‌ کشید. این کار بهش آرامش میداد.
اجازه دادم کمی به لیسیدن ادامه بده و لذت ببره.

طنابی که پشت کمرش بود گرفتم و بلندش کردم جوری که روی زانوهاش موند و صورتش روی زمین بود. کون به شدت قرمز و ملتهبش جلوم‌ قرار گرفت.

طنابی که دو طرف کمرش بود گرفتم و واردش شدم. با ضربه های پی در پی بدنش به شدت تکون میخورد.
ناله هاش بلندش توی گوشم میپیچید و من تندتر و تندتر بهش ضربه میزدم.

با لرزش بدنش و جیغ های خفه ش فهمیدم همزمان با من  ارضا شده.

سریع سراغ گره ها رفتم. گره های زیبایی که با دقت و  ظرافت بسته بودم دونه دونه باز کردم.

روی زمین خودش رو رها کرده بود و نفس نفس میزد. وجودش پر از آرامش بود.

نشستم سیگاری روشن کردم و خوب بهش نگاه کردم.
رد طناب ها و گره ها روی بدنش مونده بود و رگه های سرخ شلاق عجیب صحنه ی زیبایی ساخته بود.

میتونستم ساعت ها بشینم و این صحنه رو تماشا کنم.

این یک اثر هنری بود. هنری آمیخته با خشم و شهوت.

____________________________

شما نظرتون راجع به شیباری چیه؟ تا حالا تجربه کردید؟

یادداشت های یک دامیننتTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon