با احساس خوبی که از گرمای لیوان قهوه تو دستش میگرفت لبخندی زد و چشماش رو بست.
طبیعی بود انقدر عاشق قهوه بود؟اون مایع تلخ و غلیظ رسما مثل مخدر براش کار میکرد
شاید بخاطر همین بود که کار کردن تو کافه رو به عنوان شغل پاره وقتش انتخاب کرده بود
نمیشه گفت به شغل پاره وقت نیاز داره ولی اینکه یه پس انداز برای روز مبادا داشته باشه ایده خوبی بنظر میرسید
معمولا هر پنجشنبه ساعت ۹ که شیفتش تموم میشد جیمین میومد دنبالش و باهم کنی قدم میزدن و قهوه میخوردن.. با وجود اینکه جیمین ترجیح میداد تو بارهای سئول الکل و مشروب بخوره تا اینکه تو خیابون ها مثل بچه مثبت ها قهوه به دست اینور اونور بره و گاهی هم سوژه عکاسی تهیونگ بشه
ولی برای چندمین بار یونگی، دوستشو دزدیده بود
معلومه که قرار بود کلی جیمینو توبیخ کنه ولی فعلا نمیتونست.. شاید چون تمام چیزی که میدونست یه تکست از جیمین بود که حاوی این حرفا بود"ته ته امیدوارم بلاکم نکنی ولی امروزم نمیتونم بیام. پیش یونگیم.. امواتمو به فحش نکش رسیدی خونه هم تکست بده. بوس پس کلت"
و خب حدسشم درست از آب در اومده بود چون بلافاصله توسط تهیونگ بلاک شده بود
به سنگفرش زیر قدماش خیره شده بود و تو فکر بود که با کله به چیزی برخورد کرد. تعادلشو از دست داد و کمی از قهوه توی دستش روی فرد مقابلش ریخت. بت چهرهای شرمنده و جمع شده سرشو بالا آورد و با دیدن یکی از همکلاسیاش یه قدم عقب رفت
ابروهاش بالا پریدن ولی سریع و تند تند شروع کرد به حرف زدن:وای وای ببخشید حواسم نبود تقصیر من بود
حقیقتا اسم همکلاسیش یادش رفته بود ولی به روی خودش نمیآورد که یه وقت ضایع یا ماهی بنظر نیاد
خوشبختانه بخش عمده قهوه روی کت لی پسر ریخته بود و زیاد نسوخته بود
جونگین سریع کتشو درآورد و لبخند دوستانهای زد:اوه تهیونگ.. انتظار نداشتم اینجا ببینمت غافلگیرم کردی
تهیونگ به وضوح جا خورد. کدوم آدم عاقلی بعد از اینکه به نفر قهوه رو روش خالی کرد شروع میکنه به دری وری گفتن درباره حضور اون فرد اونجا؟
دستش رو پشت گردنش کشید:او آره.. خب این خیابون.. چه جوری بگم.. به جورایی.. پاتوقمه؟
همزمان با کلمه آخر چشماشو ریز کرد و به حماقت خودش لعنت فرستاد
قبل از اینکه جونگین به خودش بجنبه و حتی دهنشو باز کنه کت رو از دستش قاپید
تهیونگ:این.. خب بخاطر من کثیف شد.. میشورمش و با خودم میارم مدرسه.. باشه؟
و قبل از اینکه حرفی از جانب جونگین بشنوه تعظیم کوتاهی کرد و سریع دور شد.. اصلا هم اینطور نبود که فرار کنه
اون احمق نبود.. به خوبی متوجه نگاه های خیره پسر توی کلاس شده بود.. اون نگاه ها به هیچ وجه نمیتونستن نگاه های دوستانه صدا زده بشن
فقط یه چیزی توشون مشخص بود،اون نگاه به تهیونگ حس خوبی نمیداد، به هیچ وجه!
_____________________________
قول قول میدم فردا هم یه پارت طولانی آپلود کنم
واقعا ببخشید اصلا وقت نکردم بنویسم.. الانم فردا امتحان دارم و من هیچیی نخوندم
خیلیم دیر شد.. خب دیگه من برم فردا دوباره میام
دورتون بگردم دوستون دارم❤️🔥🙃
YOU ARE READING
Red Moon
Fanfictionتهیونگ دانش آموز سال آخری که علاقه زیادی به عکاسی داره دوربین جدیدی از یه دست فروش میخره،چی میشه اگه هر سوژهای که ازش با اون دوربین عکاسی کنه به زمانی که اون شئ یا فرد متعلق بهشه برگرده _تو.. تو کی هستی؟ _کسی که کنترل زندگیت دستشه ژانر:انگست،فانتزی...