سه روز گذشته بود و لیام امروز با هرکدومشون تک به تک ملاقات داشت
تو این مدت اطلاعات خوبی از اونا به دست اورده بود که از زمان خروجش از خونه تا الان که داشت ماشینش رو جلوی بازداشتگاه پارک میکرد داشت مرورشون میکرد تا بتونه بهترین بازخورد رو از هرکدومشون بگیره.
آشنایی این چهار نفر تو پرورشگاهی حاشیه ی لندن اتفاق افتاده
از وقتی که نوجوون های شر 16 و 17 ساله بودن هیچ اطلاعاتی از خانواده هیچ کدومشون وجود نداره به جز هری که خواهر کوچیک ترشم تو همون پرورشگاه باهاش بزرگ شده و الان جمای 22 ساله پرستار بیمارستانی تو اسکاتلنده.پدر هری بعد ازدواج مجددش بچه های همسر قبلیش رو به پرورشگاه سپرده بود.
پدر نایل یه معتاد به شیشه بوده که مادرش رو موقع کتک زدن کشته و خودشم اوردوز کرده اون موقع نایل فقط دوازده ساله بوده که همه ی اینا رو از درز کمد خونه اشون میدیده
ل-این آدمام به خودشون میگن پدر
لیام زیر لب زمزمه کرد و بعد از برداشتن پرونده ها در ماشین رو قفل کرد و سمت سرباز ورودی ایستگاه حرکت کرد.
لویی وقتی یه نوزاد چند روزه بوده جلوی در پرورشگاه پیدا شده و هیچ اطلاعاتی از پدر و مادر بیولوژیکیش نیست اما خب اون پسر وقتی هیجده سالش بوده تو یه کالج محلی ریاضی خونده اما هیچ وقت فارغ التحصیل نشده.
لیام پرونده رو تحویل سرباز داد و گفت که اول از همه نایل بعد هری لویی و اخر زین رو بفرستین رو داخل بفرستن بعد سمت اتاق ملاقات راه افتاد.
اما زین از همه اشون عجیب تره، زین وقتی 15 سالش بوده وارد پرورشگاه شده درست بعد این که پلیس به خاطر دزدیدن چندتا خوراکی دستگیرش کرد و چون هیچ اطلاعاتی از پدر مادرش وجود نداشته اون رو به پرورشگاه فرستادن
اما چیزی که برا لیام عجیب بود این بود که نه تو هیچ بیمارستانی پرونده ای داشت نه قبل اون پلیس دستگیرش کرده بود و نه حتی تو مدرسه پرونده ای داشت اما تو پرورشگاه دبیرستان رو ادامه داده بود؛عجیب نیست؟
لیام کت کرمش رو مرتب کرد نفس عمیقی کشید و وارد اتاق ملاقات شد.
ن-فکر میکردم بلوف میزنی که میمونی
نایل حتی به لیام نگاه هم نمیکرد و طعنه و تو کلماتش به وضوح خودشو نشون میداد
ل-من این پرونده رو قبول کردم آقای هوران
ن-ما نیاز به وکیل نداریم پین
ل-پس میخواین سال ها تو زندان بپوسین؟
لیام طوری این جمله رو گفت انگار تعجب کرده و ابروهاش رو نمایشی بالا انداخت
ن-فکر کردی میتونی سرنوشت دیگه ای برامون رقم بزنی؟
ل-تلاشمو میکنم
نایل مردمک هاش رو سمت لیام چرخوند و پوزخند صداداری زد:چی میخوای بدونی اقای وکیل
ل-چرا اسب بلورین؟لقمه ی بزرگ تر از دهنتون نبود؟
نایل با قیافه ی بی روحش مستقیم به لیام زل زد و گفت:
بزرگ تر از دهن؟اون خیلی کمتر از لیاقت ما بود
ل-اوه پس شما از اون آدمایی هستین که فکر میکنین بچه پولدارا حقتون رو خوردن، اره؟
ن-خیلی احمقی لیام پین
*
هری نفر دومی بود که لیام باهاش صحبت میکرد.
ل-هی هری خوش اومدی بیا بشین
هری با تردید به سمت میز میرفت که لیام گفت:هی سرباز نیاز به دستبند ها نیست بازشون کن
هری بعد این که دستبند از دور دستهاش باز شد مچ هاش رو ماساژ داد و رو به روی لیام نشست اخم های نایل و رفتار لیام دوتا چیز متفاوت بودن
ه-اگر نایل رفتار بدی داشته متاسفم اقای پین
لیام لبخندی زد و گفت:لیام صدام کن هری نه مشکلی نیست فقط چرا انقدر بداخلاقه؟
ه-زندگی سختی داشته ولی دوست خوبیه
ل-همه زندگی سختی دارن
ه-نه لیام تو حتی نمیتونی تصور کنی
ل-بگو که بدونم خب
ه-زندگی ای که نایل داشته رو فقط تو کتابا میخونی، ما خشمگین به دنیا نیومدیم زندگی مارو عصبی کرده وبعد که صدامون دراومده انقدر اذیت کرده که مجبور به سکوت شدیم،ما بی صدا به دنیا نیومدیم
لیام کمی به جلو خم شد و دستش رو روی بازوی هری گذاشت:هی پسر من که حرفی نزدم نمیخواستم ناراحتت کنم بهش فکر نکن من معذرت میخوام اما میتونم بگم که شاعر خوبی میشدی
لیام از پارچ روی میز یکم برای هری اب ریخت تا اون پسر بتونه خودشو کنترل کنه باتوجه به زود بهم ریختن نایل و هری میتونست حدس بزنه هیچ کدومشون به فضای بازداشتگاه عادت نداشتن
لبخندی زد و گفت:روراست بگم هری من دلم نمیخواد شمارو تو این شرایط ببینم اما هیچ ایده ای ندارم دارم چیکار میکنم فقط تو میتونی کمکم کنی که این پرونده به نفع ما تموم بشه
هری لیوان نصفه رو روی میز گذاشت و به همون نگاه کرد:من نمیتونم حرفی بزنم لیام شرمنده ام
ل-جما میدونه اینجایی؟
هری به محض شنیدن اسم خواهرش واضحا بیقرار تر شد
ه-ازش خبر داری؟وقتی فهمید قراره چیکار کنیم دیگه باهام حرف نزد لطفا اگر خبری ازش داری بهم بگو
ل-نه خبر ندارم هری متاسفم
ه-اوهوم من بابت تلاشات ممنونم لیام اما این پرونده ای نیست که به وکیل نیاز داشته باشه روز دادگاه همه چیز خودش درست میشه.
ل-من که بد شمارو نمیخوام پسر امیدوارم کار منم راحت تر میشه
و وقتی سکوت بینشون پررنگ تر شد گفت که میتونه به بازداشتگاه برگرده
هری که از اتاق خارج شد لیام سرش رو رومیز گذاشت شاید باید تا روز دادگاه بیخیال میشد شاید باید پرونده رو تحویل میداد
با باز شدن در سرش رو بلند کرد اما وقتی به جای لویی زین رو دید متعجب شد.
ل-من گفتم اقای تاملینسون بیان
روی حرف لیام به سرباز بود اما زین جوابش رو داد:منم تصمیم گرفتم من بیام
سرباز خواست چیزی بگه که لیام بهش اشاره کرد لازم نیست بعد رو به زین گفت:اشتیاق دیدارت متقابله اقای مالیک اما من جوابی که نیاز داشتم رو از دوستات گرفتم
زین با سه قدم خودش رو به لیام رسوند و با دست های دستبند خورده اش یقه ی لیام رو گرفت تو چند سانتیش فریاد زد:گفتم کسی که دنبالش میگردی منم پین
سرباز خواست جلو بیاد که با اشاره ی دست لیام متوقف شد.
لیام دستهاش رو روی دست های زین گذاشت اروم از روی صندلی بلند شد و منتظر به چشم هاش زل زد
اتیش نگاه زین به خاطر سکوت و یا شاید نگاه لیام فروکش کرد اما هنوز تو صداش خشم بود:دوستای من هیچ شتی به تو نگفتن
ل-پس دوست خودت میدونیشون؟
نگاه زین تعجبش رو از جمله ی لیام نشون میداد
ل-پس چرا کشوندیشون وسط آتیش وقتی احتمال موفقیت انقدر کم بود
لیام میتونست قسم بخوره که شعله های چشم زین با اشک هاش خاموش شدن،
دست هاش دور یقه ی لیام شل شد و زمزمه کرد:«هنوز تموم نشده هنوز تموم نشده»
لیام دستهاش رو روی بازوی زین گذاشت و اروم روی صندلی کشوندش
براش سوال بود اینا چرا انقدر زود بهم میریزن،این دراماتیک بازیا چیه خب،اما سوالش رو توی صورتش نیاورد
وقتی رو صندلی مقابل زین نشست هیچ احساسی روی صورت زین نبود گوشه ی ذهنش نوشت یه روانپزشک سراغ اینا بفرسته
ل-بهم بگو زین چرا اسب بلورین؟
ز-چون حقم بود
ل-فکر کردی به دست اوردنش راحت بود؟
ز-هیچ حق خواهی ای راحت نیست اقای وکیل.
ل-مامورین قانون برای گرفتن حق هستن
ز-هه قانون!قانونی که تو ازش حرف میزنی به درد من نمیخوره
وقتی زین دید لیام در جوابش سکوت کرده خودش رو جلوتر کشید و آروم زمزمه کرد:فقط اگر روز دادگاه همه چیز خوب پیش نرفت حواست به دوستام باشه اونا از اولشم قرار نبود اینجا باشن.
ل-پس نقشه ی بی نقص شما احتمال شکستم داره مالیک، تلاشمو میکنم
زین بی صدا از جاش بلند شد که از اتاق خارج بشه
*
سر درد داشت لیام رو میکشت اما با ورود لویی سعی کرد لبخند داشته باشه
لو-میبینم که رفیقام حسابی خسته ات کردن
ل-چرا هیچ کدومشون نمیخوان من وکیل این پرونده باشم؟
لو-شاید چون فکر میکنن بودنت نیاز نیست
ل-تو اینطوری فکر نمیکنی؟
لو-باید دید چقدر حالیته لیام پین
ل-خیلی حالیمه تاملینسون ولی به کمک شمام نیاز دارم
لو-من که بعید میدونم
ل-چیو؟
لو-که خیلی حالیت باشه،اگر یه چیزی حالیت بود سوال درستی از پسرا میپرسیدی
و بعد لبخندی به قیافه ی گیج لیام زد
لو-به هرحال مرسی که موندی،بقیه وکیلا بعد جلسه اول دمشون رو میذاشتن رو کولشون و فرار، دیگه داشت بهم برمیخورد پسر
ل-دارم فکر میکنم که حق داشتن****
یه پارت طولانی پس از یک فاصله ی طولانی
اگر روند داستان سریع پیش میره چون ماجرای اصلی هنوز شروع نشده اما دوست دارم نظراتتون رو بخونمبه نظرتون دلیل ترتیبی که لیام گفت پسرا برن داخل اتاق چی بود؟
تو این مدت اکثر داستان رو نوشتم و ماجرا تو ذهنم کامله پس قطعا تمومش میکنم
اها و اینکه همین جمعه شب یه پارت طولانی و یه پارت کوچیکم دوشنبه شب ها آپدیت میکنم
هیچی همین ووت و کامنت فراموش نشه لطفا✨love ya ARF
YOU ARE READING
INNOCENT CRIMINALS(Z.M STORY)
Fanfictionچهار سارق شکست خورده و یه وکیل که نیاز داره برنده ی این پرونده باشه