🌸2

127 19 0
                                    


خونه یونجون فاصله ای با کتابخونه نداشت؛ ولی جفتشون طوری که راه میرفتن که به نظر یونجون ساعت ها طول کشید. دستاشون هنوز تو هم قفل بود و این قلب پسر و گرم نگه میداشت.
تقریبا ساعت 2 صبح بود ولی انگار هیچ عجله‌ای برای رسیدن به مقصد نداشتن.
هر دو از موقعیتی که درونش بودن لذت میبردن و چی بهتر از این که با یه دوست جدید این موقع صبح قدم بزنی؟

از زیر چشم نگاهی به سوبین انداخت که با لبخند کم رنگی روی لبش کنارش قدم برمیداشت. بعضی وقتا بیشتر میشد؛ ولی سعی میکرد جلوی خودشو بگیره.

_ به چی میخندی؟

صدای ناگهانی یونجون باعث پرش مو خرمایی شد. حالا که لو رفته بود فکر نمیکرد پنهان کردنش کار درستی باشه، پس با لبخندی زیبا و پهن کاملا سمت یونجون برگشت.

_ داشتم به این فکر میکردم که کدوم آدم شیرین عقلی به جای اینکه تعطیلات سال نو رو کنار خانوادش توی خونه گرم و نرم بگذرونه میاد پشت میز سرد و سفت یه کتابخونه کوچیک توی حاشیه شهر میشینه و درس میخونه؟

_ خیلی عجیبه؟

سوبین سرشو آروم بالا پایین کرد.

_ آره ولی... تا وقتی خودت نگی حس میکنم خیلی کار زشتیه ازت بپرسم

حس کنجکاوی سوبین تحریک شده بود و بلافاصله بعد از نگاه کردن به قیافه ی بامزه و گیجی که پسر کنار دستش به خودش گرفته بود، این حس چند برابر هم شد. یونجون در جواب ریز خندید ولی حرفی نزد. اینجا بود که سوبین فکر کرد اگه سر صحبت رو خودش کم کم باز کنه شاید برای مو مشکی راحت تر باشه.
نگاه شو به خیابون جلوش داد و شروع کرد.

_ خب من... تنها زندگی میکنم. در واقع برای یه مدت برگشتم کره به یه سری کارا برسم ولی الان سه سالی میشه که برنگشتم دانمارک

بعد از یکم مکث ادامه داد.

_ همسایه های عزیزم هیچوقت به دید خوبی بهم نگاه نمیکنن. فکر کنم از اینکه یه پسر مجرد تو ساختمون زندگی کنه اصلا خوششون نمیاد!

به حرف خودش خندید.

_ هر شب که از کتابخونه برمیگردم آجومای طبقه پایینیم جلوی در منتظرم وایستاده تا بپرسه امروز کجا رفتم یا نمیخوام امسال برای تعطیلات جایی برم؟ حتی یه بار مستقیم ازم پرسید خانوادم کجا زندگی میکنه که من همیشه تنهام!

جوری که سوبین با هیجان و ذوق برای یونجون تعریف میکرد انقدر دل نشین بود که پسر کاملا از دنیا اطراف غافل شده بود. میتونست یه آجومای پیر و بداخلاق با یه شلوار گل گلی و جلیقه بد رنگ تصور کنه که چجوری پسر قد بلند و نصیحت میکنه زود تر یه دوست دختر خوش بر و رو پیدا کنه تا شاید یکم از این تنهایی در بیاد!
تمام این مدت با دقت به پسر گوش میداد، بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه.

𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑳𝒊𝒌𝒆 𝒀𝒐𝒖 | 𝑺𝒐𝒐𝒋𝒖𝒏 Where stories live. Discover now