⛓️First kiss⛓️

98 30 27
                                        

~~~~~~~~~
PART4:

جنگل سئوگ‌ویپو...

یکی از جنگل‌هایی که همیشه علاقه خاصی به اومدن به اون دارم. دلیلش؟ نمیدونم. شاید چون از بچگی با بابا و سونگهو زیاد اینجا می‌اومدم؟ یه حس آروم و نوستالژیک داره که نمیتونم توضیحش بدم.

رو چمن‌های نرم کنار مسیر جنگلی قدم میزدیم و از بوی تند کاج و هوای خنک لذت میبردیم. نسیم آروم شاخه‌ها رو تکون میداد و صدای خش‌خش برگا زیر پامون با آواز پرنده‌ها قاطی شده بود. یهو سونگچول سر جاش خشکش زد.
اول خواستم بی‌تفاوت به راهم ادامه بدم، ولی سونگهو آستین لباسمو کشید و به سونگ‌چول، که انگار حسابی مضطرب شده بود، اشاره کرد. انگار با چشاش میگفت: 'یه کاری بکن!'

چشمامو تو کاسه چرخوندم و با بی‌حوصلگی نفسم رو بیرون دادم.
"اه، باشه."

رفتم سمتش. هنوز مضطرب به نظر میرسید. نگاهش به زمین قفل شده بود، انگار چیزی دیده یود که حسابی ترسوندتش. نفسمو با صدا بیرون دادم و دستامو روی شونه‌هاش، درست جایی که دوخت آستین های تی‌شرتش بود، گذاشتم.
نگاهشو بهم دوخت. چند ثانیه فقط به هم زل زدیم. بعد لباشو باز کرد و پرسید:

"چیه؟"

"تو چته؟ چرا یهو ایستادی؟ چی شده؟"

دوباره نگاهشو ازم گرفت و به پلی چوبی که چند قدم اون‌طرف‌تر، بالای یه جویبار باریک بود، زل زد. بدون جواب دادن، به سمت پل راه افتاد.
من و سونگهو بهت‌زده به رفتنش نگاه کردیم.
بعد به همدیگه زل زدیم.

"معمولاً شیاطین اینقدر عجیبن؟"
با کنایه پرسیدم، که سونگهو شونه‌‌هاشو بالا انداخت.

"هیچ ایده‌ای ندارم. تو بهتر میشناسیش."
دوباره به سونگچول، که تقریباً به پل رسیده بود، نگاه کردیم. سونگهو دستشو روی شونم گذاشت و مثل همیشه که میخواست حرف مهمی بزنه، روبه‌روم ایستاد.

"به نظرم برو باهاش حرف بزن."
سرمو به نشونه تأیید تکون دادم، ولی با حرف بعدیش شوکه شدم و گونه‌هام حسابی سرخ شد.
"اگه دلت میخواد، میتونم تنهاتون بذارم و..."

"بسه!"
قاطعانه گفتم.
"طوری حرف نزن انگار با همیم، چون نیستیم!"
سونگهو با یه لبخند مسخره نگاهم کرد.
"خیلی خب، داداش. میرم یکم قدم بزنم. تو برو باهاش حرف بزن."

با لبخند ازم دور شد. منم سرمو چرخوندم و یهو صدامو بلند کردم:"اگه تو راه کافه‌ای، چیزی، دیدی، برامون شیرموز بخر!"

چند قدم دیگه رفتم و دوباره داد زدم:
"راستی، شیر توت‌فرنگی هم اوکیه! اگه شیرموز نبود، اونو بگیر!"

My little devilOù les histoires vivent. Découvrez maintenant