🐈‍⬛🪄

64 15 6
                                    

"مینی دارم می‎رم از هوبا چنتا معجون بگیرم، می‎تونی بری توی جنگل و بازم دنبال پروانه‎ها کنی، ولی زود برگرد که مثل سری‎های پیش چند ساعت دنبالت نگردم. درو واست باز می‎ذارم."

جونگکوک منتظر نشد تا واکنش پر فیس و افاده‎ی گربه‎ی مشکی‎رنگش رو ببینه. همیشه حس می‎کرد بعد از اینکه از گربه می‎خواد به حرفش گوش بده، انگار اون فسقلی واسش چشماشو می‎چرخونه؛ و البته محض رضای خدا هیچوقت به جادوگر گوش نمی‎کرد. گربه‎ی لجباز یه‎دنده! هرچند جونگکوک بیشتر از این حرفا عاشقش بود و رسما مدتی رو باهاش زندگی کرده بود و با همه‎ی تخس بودناش می‎ساخت؛ هم چون چاره‎ای نداشت و هم چون واسه اون موجود نرم بیش از حد سافت بود.

کارش اونطور که انتظار داشت زود پیش نرفت چون هوبی توی پیدا کردن یکی از مواد مورد نیاز به مشکل خورد و یک ساعت برای پیدا کردنش وقت صرف کرد. نهایتا وقتی بعد از سه ساعت به کلبه‎ی خودش برگشت انتظار داشت مینی رو توی خونه ببینه اما خبری از گربه نبود.

ولی یه غریبه که بی‎نهایت آشنا به نظر می‎رسید مقابل در روی یه صندلی دست به سینه نشسته بود و پاهاش رو روی هم انداخته بود. یه غریبه‎ی عجیب و غریب که چیزی به تن نداشت بجز روتختی جونگکوک که درست مثل یه لباس‎خواب سکسی دور خودش پیچیده بود.

"دیر کردی جونگکوک شی!" جدای از لحن طلبکار و سرزنش‎گرش، تُن صداش اونقدر آهنگین بود که جادوگر حس می‎کرد این بار خودشه که مسخ جادوی شخص دیگه‎ای شده و قراره توی دام بیفته.

جونگکوک قبل ازجواب دادن، غریبه رو با دقت بیشتری برانداز کرد تا ببینه اون هم می‎شناستش یا نه. موهاش پرکلاغی‎ترین و تیره‎ترین مشکی بود که تابحال به چشمش خورده بود، لب‎های پُر و نرمی که نگاه کردن بهشون باعث میشد بزاقش رو ناخودآگاه قورت بده، و چشم‎هایی که به طرز عجیبی رنگی بین سبز و کهربایی داشتن و... برق می‎زدن! 

"تو-"

"آشنا می‎زنم؟ محض رضای مرلین جونگکوک، مخت رو بکار بگیر!" غریبه چشم‎هاش رو چرخوند و جونگکوک در لحظه از بزاق خودش خفه شد.

بعد از اینکه با چنتا سرفه راه نفسش باز شد، انگشت‎های لاک‎زده و پر از رینگش رو جلوی دهنش گرفت و با چشم‎های گرد فریاد زد: "مینی!"

غریبه، یا شاید بهتر باشه گربه خطاب بشه، چشمکی به جادوگر زد و لب‎هاش به لبخند کجی کش اومدن. "بینگو خوشگل‎پسر." درسته جونگکوک یه دراماکویین محض بود، اما الان واقعا بدون اغراق چشم‎هاش گشاد شده بودن و توی حالتی که ایستاده بود خشک شد.

"گشنه‎ت نیست؟ دیر کردی خوشگله." آدمِ گربه‎نما و یا شاید گربه‎ی آدم‎نما بعد از اتمام جمله‎ش پاهاش رو از هم باز کرد و دست‎هاش رو بینشون روی صندلی قرار داد. هنوز روتختی بدنش رو پوشونده بود اما عشوه‎ای که توی تک‎تک حرکاتش بود، اگر باعث سکته زدن جادوگر نمی‎شد، قطعا یه گی‎پنیک مهمونش می‎کرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 29 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The Wizard and His KittyWhere stories live. Discover now