part 9

180 12 2
                                    

●اهنگ رو پلی کنید●

" همون شبی که رفتی گفتی، گفتی ولی باور نکردم...گفتم ازم دوره، گفتم نمیشه و تو ذهنم با خودم تکرار میکردم که محاله! ولی همون شب هم ذهنم طوری گیج شد که توان فهمیدنشم نداشتم...شاید روزها بعد متوجه شدم ولی؛ به جای تسلیم شدن بازم باید تکرار میکردم که محاله تا شاید این اتفاق نمیفتاد و میتونستم خودمو ببخشم..."

-جئون جونگکوک

.
.
.
‌.
.

ریموت ماشین رو روی تخت پرتاب کرد و با همون لباس های رسمی روز تخت دراز شد

چشم هاش رو بست تا لحظه ای به نجواهای آزاردهنده ی ذهنش گوش نده، جه وو دقیقا دوساعت پیش ترکش کرده بود و به غیر از یک ساعت جشن، سعی کرده بود تا خودش رو با چرخیدن توی خیابون های سئول سرگرم کنه و به روی خودش نیاره که از رفتن جه وو چقدر ناراحته

جونگکوک مثل مرواریدی بود که از صدف خودش که تنها خونه ی امن اون به حساب میومد کنده شده و توی اعماق اقیانوس سیاه زندگی گم شده؛ بدون هیچ نوری،صدایی،ردی و اکسیژنی
و هر لحظه منتظر شکار شدن توسط ادمایی بود که اون رو تبدیل به گردنبند یا چیز های دیگه میکردن...

جونگکوک دقیقا حس بچه های طرد شده رو داشت و نمیدونست کیه یا کجاست و یا حتی مردست یا زنده!
تنها چیزی که بهش نیاز داشت اکسیژن بود..‌.

کی میتونست زندگی کنه؟ اصلا هیچوقت میتونست کمی نفس بکشه؟

در اینده قطعا کسی پیدا میشه که دلتنگیت برای اون دردناک تر از دلتنگیت برای من میشه؛ صدای جه وو تو ذهنش پلی شد...

تلخندِ صدا داری زد و با مالوندن چشماش بعد از باز کردنشون به سقف زل زد

شاید خودخواهی بود ولی، جونگکوک دلش رو به کسی نمیباخت اون دقیقا دوسال پیش سر خاک مادرش قسم خورد؛ به مسیح قسم خورد که تا وقتی از این شرایط نجات پیدا نکرده اجازه نمیده کسی زندگیش بخاطر خودش سیاه بشه. جونگکوک ادم دل سنگی نبود! دنیا ازش خواست تا جوری رفتار کنه که بقیه فکر کنن دل سنگه...فقط خودش و درخشان ترین ستاره ی توی اسمونش که مادرش بود از این موضوع خبر داشتن
جونگکوک میترسید...میترسید از اینکه یکی بخاطرش صدمه ببینه و شاید این تنها نقطِ ضعف پسر به حساب میومد. مادرش بخاطرش به اندازه کافی اسیب دید و شکست، نمیتونست اینکارو با دل یه نفر دیگه هم که بی گناه ترینه انجام بده.

تاحالا شده بود که پسر به مرگ فکر کنه؟ هزاربار...
ولی ته دلش چیزی ازش می خواست که از مرگ فرارکنه
نمیدونست اون آوایی که صداش میزنه صدای چه کسی یا چه چیزیه! ولی میدونست میتونه بهش تکیه کنه
شاید محکم تر از هر تکیه گاه دیگه ای آوای درونیِ جونگکوک بود که از اون ادم منحصر به فرد و سرسختی میساخت.

اون آوا...باید پیداش میکرد؛ اما چجوری؟ اصلا ازش دور بود یا نزدیک؟ نمیدونست...
مغزش ساخته شده بود از "نمیدونم" هایی انزجار آمیز که جوابِ سوالاتی انزجار آمیز تر بودن!...

Black game || Kookv - Taekook                            بلک گیمWo Geschichten leben. Entdecke jetzt