King's royal omega - part 1
- منظورم اینه فقط دوتا آلفای سلطنتی هستن که هنوز ازدواج نکردن ولی تعداد امگاهای سلطنتی زیاده. ما نمیتونیم همینطور دست روی دست بذاریم.
- من مطمئنم پیت آلفای خودش رو پیدا خواهد کرد پادشاه. نباید عجولانه رفتا...
- پیت الان ۲۴ سالهاست عزیزم. خودت میدونی فرصت هاش چقدر محدود شده. من میخوام که با یک پادشاه ازدواج کنه. چه پادشاه وگاس باشه چه ولیعهد دیلان. من میخوام این قضیه سریع تر تموم بشه. برای خودش هم خوبه. اگر با یک پادشاه ازدواج کنه، میتونه لونا باشه.
اینطور نبود که پیت این حرفا رو نشنیده باشه. تقریبا از زمان هجده سالگی که مشخص شد برخلاف سه برادر بزرگترش که همگی آلفا بودن امگا هست، تا به امروز پیدا کردن جفت مناسب برای عزیزدردونه و تنها امگای خاندان، مبحث داغ و پرطرفداری چه بین مردم و چه بین اشراف زادگان بود. پیت از اینکه مورد توجه باشه ناراحت نبود. اما از این موضوع که هرکسی بجز خودش درمورد جفت آیندش نظری میداد چرا.
به نظر میومد هر سال که میگذره، بحث ها جدیتر و
جدیتر میشه.شاید اگر یک روز معمولی بود توجهی به این حرف ها نمیکرد. گاهی اوقات که پنجرهی بزرگ اتاق والدینش باز بود و پیت هم توی بالکن به باغ روبروی قصر نگاه میکرد، صدای پچ پچ پدر و مادرش از اتاق شخصیشون به گوشش میرسید اما ترجیح میداد این موضوع رو یه راز نگه داره چون خیلی از اطلاعات مهم زندگیش رو از همین طریق بدست آورد بود.
امشب اما همه چیز فرق میکرد. امشب در بین زمزمههایی که از اتاق پدر و مادرش میومد اسمی شنیده بود که لرز به تنش میانداخت و باعث میشد استرس مثل ویروسی کشنده به بدنش حمله ور بشه.
در میان افکار مغشوشش دوباره تکههایی از صدای مادرش رو شنید: پادشاه وگاس؟ کسی توی این دنیا وجود نداره که ندونه اون مرد چقدر شیفته و عاشق جفت مرحومش بود. علاوه بر اینکه اون مرد یه بچه داره. زندگی اون برای پیت مناسب نیست. اگر پیت با ولیعهد دیلان ازدواج کنه میتونه ولیعهد خودش رو به دنیا بیاره.
هر لحظه شنیدن این مکالمه استرس شدیدتری رو بهش وارد میکرد.
- به هرحال هرکسی که باشه، مجمع تصمیمشون رو گرفتن. اونا میخوان که پیت تا پایان امسال ازدواج کنه و من هم بیشتر از این نمیتونم جلوشون رو بگیرم.
وقتی مطمئن شد مکالمهی پدر ومادرش تموم شده ، بالکن رو ترک کرد و به فضای گرم اتاقش برگشت. روی تخت نشست و به فکر فرو رفت. زندگی از بچگی توی قصر بهش یاد داده بود با ناراحت موندن و نگرانی چیزی درست نمیشه. اون باید به فکر راه چارهای میبود.
- لوسی؟
ندیمهی شخصی امگای جوان با شنیدن اسمش وارد اتاق شد. موهای خرمایی رنگ مجعد و چشمهای قهوهای روشن دختر اون رو جزو زیباترین ندیمههای قصر کرده بود.
YOU ARE READING
king's royal omega. (امگای سلطنتی پادشاه)
Fanfictionقیافهی جدی پادشاه باعث میشد چیزی ته دل پیت بلرزه. نگاه برنده و تیز پادشاه انگار ندایی در گوش امگا میخوند: آخر این بحث تو خواهی باخت. - باید این رو بدونین شاهزاده، اگر این ازدواج رخ بده شما هرگز عشق من رو نخواهید داشت. من هیچ وقت عاشق شما نمیشم...