Chapter 1

682 58 9
                                    

"امیلی زود باش!دیرمون شد.."

"یه دقیقه صبر کن بابا!الان میام.."

یه بار دیگه خودمو تو آینه چک کردم،کیف گوچیمو برداشتم و از اتاقم اومد بیرون و زود از پله ها رفتم پایین..

"بلاخره!"

چشمامو به خاطره این حرفش چرخوندم

"بابا میشه فقط بریم؟؟"

امروز بابامو قراره منو ببره به یه "قرار"تا من مادر آیندمو ببینم..اوه منظورم نامادریه..من هیچ وقت فکرشو نمیکردم که اون بخواد دوباره ازدواج کنه..و هیچ وقتم فکرشو نمیکردم به یکی بگم نامادری!

من امیلی پارکرم..18 سالمه و با پدرم تو لندن زندگی میکنیم.پدرم صاحب یکی از بزرگ ترین کارخونه های قطعات ماشینه خب..ما تقریبا ثروتمندیم..مادرم وقتی که 4 سالم بود به خاطره ناراحتی قلبیش مرد..من فقط از روی عکسایی که ازش مونده میشناسمش.تنها کسی که منو مثل مادر بزرگم کرد،دایم،ماریاست که هنوز با ما زندگی میکنه

"امیلی؟بیا رو زمین!"

صدای بابام منو از فکرام اورد بیرون و دیدم کناره ماشین وایساده درحالی که راننده درو باز کرده

"اوه ببخشید!"

زود سوار ماشین شدم و بابام پشته سرم سوار شد و بعد از چند ثانیه به سمت یک رستوران گرون قیمت حرکت کردیم.

شاید احمقانه بنظر بیاد ولی من هنوز مادره جدیدمو ندیدم..فکر کنم باید روی گفتن نامادری کار کنم!

من حتی نمیدونم اسمش چیه..چند سالشه..بچه داره یا نه!وای خدا!اگه اون بچه داشته باشه معنیش اینکه که..من صاحب یه برادر ناتنی یه خواهرناتنی میشم!یا شاید هردو؟

وقتی اینارو میگم خود به خود یاده داستانه سیندرلا میوفتم..یعنی ممکنه منم مثل اون شم؟؟

اوه خدا امیلی از این تخیلاتت دست بردار.به خودم گفتم

بعد از یه مدت کوتاهی رسیدیم به رستوران..راننده درو برامون باز کرد و پیاده شدیم..

داخل رفتیم و من اطرافمو نگاه کردم.رستوران خیلی بزرگی بود با فضای دنج ولی کاملا لوکس

"اون اینحاست؟"

به بابام نگاه کردم..سرشو به علامت مثبت تکون داد و رفت سمت میزی که در گوشه ی رستوران قرار داشت..به میز نگاه کردم و دیدم دونفر نشستن..یه دختره تقریبا 19،20 ساله با موهای بلنده قهوه ایه روشن و اون یکی تقریبا 45 ساله که موهاش از اون دختره تیره تر بود..باید همون باشه..ولی اون دختره کیه؟

آه کشیدم و دنبال بابام رفتم

"سلام عزیزم.."

بابام اینو با یه لبخند گفت..اون زن پاشد و با یه لبخند گرم استقباله بابام رفت و اونا همدیگرو بغل کردن..میتونستم حلقه ی طلایی رو تو انگشتش ببینم.

Step BrotherWhere stories live. Discover now