_کاور با کمی احتیاط باز بشه.
کیفش رو روی شونهاش جابجا کرد و از راهرو خارج شد.
بعد از ورودش اولین نفری که به سمتش اومد نامجون بود که مثل همیشه کنار هوسوک تمرین میکرد._هی کوکی چطوری؟
لبخند گرمی بهش زد و کمی سرش رو خم کرد.
_سلام هیونگ،ممنون خیلی خوبم.
حالا هوسوک هم به سمتشون اومد و با بهم ریختن موهای نرم و تقریبا بلند جونگکوک بهش خوشامد گفت.
هوسوک: جونگکوکا تو خیلی برای ساختن عضله هات عجله داری مگه نه؟ بیشتر از قبل داری میای باشگاه.
نامجون:قبلا در این حد علاقه نشون نمیداد..چیشده که تنبلی رو گذاشتی کنار؟
پسر کوچکتر سعی کرد لبخندش رو حفظ کنه و دستی به گردنش کشید.
_چیزی نیست فقط فکر کردم بهتره بیشتر به ورزش اهمیت بدم.
_اوه جونگکوک اومدی!
پسر مو مشکی به سرعت به سمت صدا برگشت و با دیدن مربیش لبخندی پررنگ و واقعیتر زد.
شاید هم باید راستش رو میگفت و به این اشاره میکرد که فقط داره به مربی جدیدشون بیشتر اهمیت میده..جین هیونگش، مربی کراس فیت جدید باشگاهشون که خیلی زود بخاطر حرفهای بودن و همینطور اخلاق خوبش بین شاگردهاش محبوب شد و از همه بیشتر برای جونگکوکی که به زور نامجون و هوسوک به باشگاه میومد.
مدتی میشد که میل شدیدی بهش پیدا کرده بود و میتونست مربیش رو حتی بیشتر از یه کراش ساده بدونه.
با هر بار لبخند زدن اون پسر مو فندقی قلبش با ضعف مواجه میشد و آب شدن حجم زیادی شکر رو در وجودش احساس میکرد..
هرباری که تمرینش رو اشتباه انجام میداد جین با حوصله و ملایمت کمکش میکرد تا بهتر پیشرفت کنه و کوک بیشتر از بیجنبه بودن خودش خجالت میکشید چون با هردفعه نزدیک شدن جین به بدنش،گرما و حرارت رو احساس میکرد.
متاسفانه اون یه جوون بود که نیازهای بدنش کنترل زیادی روش داشتن و حالا که عضلهها و بدن هیونگش جزوی از مسائل وابسته به کینکهاش شده بودن نمیتونست از تصور کردنش دست بکشه.
مطمئنا بقیه حتی فکرش رو هم نمیکردن چی تو سر اون پسر میگذره چون جونگکوک نسبت به باقی افراد خجالتی و معمولا کمرو بود.
انگار همین ویژگی مثل یه شیلد محافظ بود که این واقعیت و اخلاقش رو از بقیه مصون نگه داره..
وگرنه حتی پدر و مادرش اینو در نظر نمیگرفتن که کوک درحالیکه داره تو اتاقش سریال نگاه میکنه، صداش رو بخاطر این در اون حد بلند میکرد که نالههای خفه شده در اثر جرک آفش رو نشنون.خیلی خب این خیلی خجالت آور بنظر میرسید ولی جین هیونگ تبدیل به سوژه تمام هورنی شدنهاش شده بود..
YOU ARE READING
𝖮𝖭𝖲𝖤𝖳 ‖ JINKOOK "ONESHOT"
Fanfiction_جونگکوک هیچوقت فکرش رو نمیکرد مربی باشگاهش که از قضا کراشش بود، درحالیکه داره تو رختکن جرکآف میکنه مچشو بگیره. @Spidervictory "چنل تلگرام"