Vision 2

48 7 21
                                    


تهیونگ پایین اون قصر ایستاده بود..

سرشو بالا گرفته بود و به اون قصر نگاه میکرد

عظمتش تهیونگو میترسوند

سرشو پایین انداخت و قدم برداشت..

برای شروع کارش به اونجا اومده بود.. به در های قصر رسید و خدمتکار ها در هارو باز کردند

تهیونگ وارد شدو لبخندی در جواب لبخند خدمتکار ها داد

خدمتکار با دیدنش گفت : آقای کیم؟ فکر کنم اشتباهی شده.. ارباب امروز جایی نمیرن..

تهیونگ بهت زده شد.. یعنی انقدر خواهان اومدن به اونجا بود که یه روز زود تر به اونجا اومده بود؟

کوتاه سرشو تکون داد :آ.. آهان

خدمتکار : باز هم اگر میخواید مطمئن شید میتونید داخل برید

شاید باید از یه خدمتکار دیگه هم سوال میکرد..

سری تکون داد و اروم قدم برداشت..

توی اون قصر شاهانه حرکت کرد..

جایی از اون قصر رو بلد نبود پس فقط قدم برمیداشت..

موهای مشکی کوتاهش توی صورتش بود و سرشو بالا گرفته بود و با چشم های درشتش متحیر به اون قصر نگاه میکرد.. قصری شاهانه و سلطنتی بود و با تمام زیباییش ترسناک بود

بهت زده بود و نمیدونست چقدر قدم برداشته..

به خودش اومد و به اطراف نگاهی انداخت.. هیچ خدمتکاری رو اطرافش نمیدید و حتی نمیدونست کجای اون قصر عظیمه..

فقط باید همون راهی که اومده بود رو برگشت اما چشم هاش نمیتونستن تماشای اون قصر رو دوست نداشته باشن..

چشم هاش اون دور، ورودی یک سالن تاریک که در هاش باز بود رو دیدن و ریز شدن..

ظاهر تاریک اونجا باید اونو دور میکرد اما متفاوت از انتظار، ته قدم برداشت و سمتش رفت.. به وردی سالن رسید..

قدم برداشت و با چشم های متحیرش وارد اون سالن تاریک شد.

شیطان

شیطان ترسناک

روی تخت خوابیده بود و شاید چشم های جهنم میدید که شیطان بر روی بال ها و پر هایش خوابیده.

شیطان چشم هایش را از هم باز کرد..

چشم های شیطانی شیطان

چشم های شیطان

ترسناک بود..

ترسناک ترین آفریده ی آفریدگار..

آفرینش شیطان، آفریدگار رو هم به پرستش و وحشت درمی آورد

شیطان ،جهنم رو به وحشت می انداخت و جهنم وحشت زده میپرستیدش

و اون وحشت هم پرستیدنی بود

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 02 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

DEVIL's RITUALWhere stories live. Discover now