day light

5 1 0
                                    


همه ازش قطع امید کرده بودن 

حتی خودش 

کی یه امگای پسر میخواست

اون فقط یه گناه بود 

گناهی  که پدر و مادرش مرتکب شده بودن 

از وقتی که  جواب ازمایش جنسیت ثانویه اش رو گرفته بود دنیا روی سرش خراب شد

از خونه بیرون زد و نگاهی به ساختمانی که توش زندگی میکرد انداخت

اخرین بار بود که این ساختمان رو میدید 

بدون برداشتن ماشینش به سمت مقصد  مورد نظرش راهی شد

همیشه وقتی میفهمید کسی از روی پل خودش رو داخل رود هان انداخته متعجب میشد

ولی الان خودش این قصدو داشت

قصد اتمام زندگیش 

شاید اینجوری کمتر عذاب میکشید و مطمئن بود جفتش از اینکه خودش رو کشته خیلی خوشحال میشد 








حس خوبی نداشت انگار که جفتش توی خطر باشه 

ولی از جفتش خبر داشت

میدونست که امروز جواب ازمایش جنسیت ثانویه اش رو بگیره

و خب.......اون یه امگا بود

الفای سلطنتی چشم هاش تغییر رنگ داد

نمیدونست چرا احساس خطر میکرد  سریع تبدیل شد و خودش رو به جایی که تهیونگ همیشه ازش حرف میزد رسوند

رود هان

همیشهبهش میگفت اگه امگا باشه خودش رو میندازه توی رود 

درسته که با شوخی میگگفت ولی الان دلشوره ی عجیبی به جونش افتاده بود 

با سرعت باد به اونجا رسید و قلبش با دیدن وضعیت ته مچاله شد

بلند صداش زد

تهیونگ نگاهی به کوک انداخت و گریه اش بلند تر شد

-حتما تو هم الان ازم متنفری کوکی...مگه نه

- کی همچین حرفی زده امگای من؟

ته خودش رو به کوک رسوند و محکم بغلش کرد

- مطمئنی؟

-تا حالا انقدر مطمئن نبوئم لاوندر من

سر پسر رو نوازش کرد و بوسید

-گل اسطخودوس من صورتی کوچولوی من هیچ وقت فکر اینکه ازت متنفر باشم رو نکن به همین طلوع افتاب قسم میخورم تا اخر زندگیم پا به پات بمونم و زندگیمونو با هم بسازیم ....ببخشید..ببخشید که زود تر بت نگفتم جفتمی زندگی من 

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 5 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

oneshotWhere stories live. Discover now