"هیونگ بیداری؟"
"بیدارم فرشته"
"بیام پیشت؟"
"نیازی نیست بپرسی"
همونطور که روی صفحهی چت بود گوشی رو قفل کرد و با خوشحالی از روی تختش بلند شد. بالشتش رو برداشت و آهسته از اتاق بیرون رفت. هوسوک روی تخت خودش خواب بود و جیمین نمیخواست متوجه رفتنش بشه. مسیر کوتاهی رو تا اتاق مدنظرش طی کرد و آروم دستگیره رو پایین کشید.
نگاه یونگی از روی تخت به سمتش کشیده شد.
+هیونگ میشه امشب پیشت بخوابم؟
سر مرد برای موافقت بالا و پایین شد و جیمین آروم داخل رفت. درب رو بست و با بالشت توی بغلش به سمت تخت قدم برداشت. پیژامهای سفید رنگ که با طرح گربهی کوچک و سیاه پر شده بود به تن داشت و موهای مشکی رنگش کمی شلخته به نظر میرسید.
_بالشت هست.
+نه این بوی خودم رو میده نَرمه.
نگاهی به نسبت معذب به یونگی کرد و گفت
+خوابم نمیبرد گفتم بیام اینجا، تو بخواب هیونگ من مزاحمت نمیشم.
_داشتم متن آهنگ مینوشتم، میتونی همکاری کنی باهام.
با پیشنهاد یونگی، چشمهاش برقی زد و چهرهاش به لبخند وا شد.
+واقعا؟
یونگی دفتر سیمی و خودکار مشکی رو برداشت و صفحهای رو باز کرد.
_بشین.
جیمین مطیعانه نشست و به چند خطی که نوشته شده بود چشم داد.
+تو پنیسیلیوم من هستی... نجاتم میدی... فرشتهی من... دنیای من...
زمزمه کرد و پرسید
+هیونگ این عاشقانه برای کیه؟
سوالش به نظر به جا بود و فکر اونکه یونگی برای چی و کی چنین چیزی نوشته حسادتش رو تحریک کرده بود.
+حتما داشتی به یکی فکر میکردی که اینطوری نوشتی من نمیدونم اصلا ایدهای ندارم عاشقانه سرم نمیشه نمیفهمم.
تند بیان کرد و لحاف رو روی پاهاش کشید و انگشتهاش رو از سرما حفظ کرد.
یونگی در دلش خندید و با دست راستش چیزی که روی چانهی جیمین بود رو پاک کرد.
_چونهت رو هم مسواک میزنی؟
جیمین دستی به چانهاش کشید و چیزی نگفت.
_به هر حال، میتونی کمکم کنی؟
نگاهی به چهرهی مرد کرد و با چشم غرهی محوی که رفت، دوباره سرش رو سمت دفترچه خم کرد. سعی کرد حسادتش رو کنار بذاره و کمک بکنه.
YOU ARE READING
WE
Fanfiction[ما] "+حس میکنم دنیا میدونه. _میدونه. +میدونی؟ _میدونم." کاپل: یونمین. ژانر: زندگی واقعی. Couple: YoonMin. Genre: Real Life.