Pt4

164 26 0
                                    

"هیونگ بیداری؟"

"بیدارم فرشته"

"بیام پیشت؟"

"نیازی نیست بپرسی"

همونطور که روی صفحه‌ی چت بود گوشی رو قفل کرد و با خوشحالی از روی تختش بلند شد. بالشتش رو برداشت و آهسته از اتاق بیرون رفت. هوسوک روی تخت خودش خواب بود و جیمین نمی‌خواست متوجه رفتنش بشه. مسیر کوتاهی رو تا اتاق مدنظرش طی کرد و آروم دستگیره رو پایین کشید.

نگاه یونگی از روی تخت به سمتش کشیده شد.

+هیونگ می‌شه امشب پیشت بخوابم؟

سر مرد برای موافقت بالا و پایین شد و جیمین آروم داخل رفت. درب رو بست و با بالشت توی بغلش به سمت تخت قدم برداشت. پیژامه‌ای سفید رنگ که با طرح گربه‌ی کوچک و سیاه پر شده بود به تن داشت و موهای مشکی رنگش کمی شلخته به نظر می‌رسید.

_بالشت هست.

+نه این بوی خودم رو می‌ده نَرمه.

نگاهی به نسبت معذب به یونگی کرد و گفت

+خوابم نمی‌برد گفتم بیام اینجا، تو بخواب هیونگ من مزاحمت نمی‌شم.

_داشتم متن آهنگ می‌نوشتم، می‌تونی همکاری کنی باهام.

با پیشنهاد یونگی، چشم‌هاش برقی زد و چهره‌اش به لبخند وا شد.

+واقعا؟

یونگی دفتر سیمی و خودکار مشکی رو برداشت و صفحه‌ای رو باز کرد.

_بشین.

جیمین مطیعانه نشست و به چند خطی که نوشته شده بود چشم داد.

+تو پنی‌سیلیوم من هستی... نجاتم می‌دی... فرشته‌ی من... دنیای من...

زمزمه کرد و پرسید

+هیونگ این عاشقانه برای کیه؟

سوالش به نظر به جا بود و فکر اونکه یونگی برای چی و کی چنین چیزی نوشته حسادتش رو تحریک کرده بود.

+حتما داشتی به یکی فکر می‌کردی که اینطوری نوشتی من نمی‌دونم اصلا ایده‌ای ندارم عاشقانه سرم نمی‌شه نمی‌فهمم.

تند بیان کرد و لحاف رو روی پاهاش کشید و انگشت‌هاش رو از سرما حفظ کرد.

یونگی در دلش خندید و با دست راستش چیزی که روی چانه‌ی جیمین بود رو پاک کرد.

_چونه‌ت رو هم مسواک می‌زنی؟

جیمین دستی به چانه‌اش کشید و چیزی نگفت.

_به هر حال، می‌تونی کمکم کنی؟

نگاهی به چهره‌ی مرد کرد و با چشم غره‌ی محوی که رفت، دوباره سرش رو سمت دفترچه خم کرد. سعی کرد حسادتش رو کنار بذاره و کمک بکنه.

WEWhere stories live. Discover now