عرق دست هاشو با لباس مشکیش پاک کرد و با اخم زنگ عمارت تهیونگ رو فشرد.
با اینکه استرس بی جایی داشت، اما مریض شدن گرگش رو بیشتر از بیش حس میکرد و این حال جسمی خودش رو هم بهم میریخت.
در عمارت که باز شد سریع با دوتا توله های ساکتش وارد شد.
هرچی بیشتر رایحه آلفا به مشامش میخورد حال درونیش بیشتر بهم میخورد به طوری که وقتی تهیونگ در رو باز کرد جیمین دستشو رو معده اش گذاشت و ناله بلندی توی بغل تهیونگ از حال رفت.
_آپاااا.. آپااااا چیشدییی؟؟؟
تهیونگ سریع جیمین رو به بغل گرفت و به سرعت اونو به سمت اتاق برد و روی تخت خوابوند.
_لوهان برو یه لیوان پر از آب ولرم بیار.
_چشم
_لیام جونگکوک رو از طبقه بالا صدا کن
_چشم
هرو از اتاق خارج شدن تا کاری که بهشون سپرده شده بود رو درست و سریع انجام بدن.
تهیونگ ترجیح داده بود مارک شدن جیمین به جای آپارتمان وسط شهر توی عمارت خارج از شهرش اتفاق بیوفته و الان خودش رو بخاطر این تصمیم بی جا لعنت کردلوهان لیوان آب رو دست تهیونگ داد و منتظر شد ببینه قراره چه اتفاقی بیوفته.
دل تو دلش نبود، انقدر وابسته آپاش بود که با یه اخمش شب ها کابوس میدید.
_تهیونگ خوبش کن دیگه
همون موقع جونگکوک و لیام مضظرب وارد اتاق شدن و مسکوت به آلفای بزرگتر خیره شدن
دستشو زیر لیوان برد و مقدار کمی آب کف دستش ریخت و سمت گونه های ملتهب جیمین برد و دست خیسشو به گونه های سرخش کشید و ما بین نوازش هاش آروم سیلی های کوتاه به اون گردالی های نرم میزد.
_اوممم.. هوم
چشم هاشو از هم فاصله داد و سعی کرد دید تارش رو واضح کنه
_لیام؟ لوهان؟
اولین کلماتی که به زبون آورد اسم پسراش بود، باید صداشون رو میشنید تا دلش قرص بشه.
_بله آپا(لیام)
_جونم آپا(لوهان)
آروم با کمک تهیونگ رو تخت نشست و با دم و بازدم سنگین سعی داشت با تهیونگ حرف بزنه.
دردی که از درونش در حال متلاشی کردن جسم و روحش بود رو با کلمات منقطع بیان کرد
_د... درد.... میــ...کــ...کنه دا... ره میم... میمیرههه
_چی جیمین؟ چی داره میمیره؟
_گـــر...گم
با حرفی که از دهنش خارج شد ناگهان سیاهی چشمش جاش رو به سفیدی داد و خرناس بلندی از دهنش خارج شد که باعث ترس حضار داخل اتاق شد.
YOU ARE READING
ᴅɪꜱᴛᴀɴᴄᴇ
Fanfictionسال ها استوار و قوی زندگی کرد تا دوتا توله آلفاش احساس نداشتن والد آلفا رو تجربه نکنند. اما.. اونا نیاز به والد آلفا دارن.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کاپل: ویمینکوک ژانر: عاشقانه.. اسمات...